آرشیو پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۴۳۵۰
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست

سروش صحت

هفته قبل ساعت شش عصر چهارشنبه یادم آمد که ای دل غافل، یادم رفته سوار تاکسی بشوم و بعد از سال ها یادم رفته یادداشت روز پنجشنبه را بنویسم.

داشتم می مردم. باورم نمی شد که چهارشنبه ای بیاید و سوار تاکسی نشوم و پنجشنبه ای باشد و یادداشتم منتشر نشود.

سال های سال بود که به این روال عادت کرده بودم و حالا که این نظم سالیان سال زندگی ام به هم خورده بود، نمی دانستم چه کنم. نمی دانستم جواب مسوول صفحه آخر را چه بدهم و نمی دانستم مخاطبین همیشگی یادداشت های تاکسی روز پنجشنبه چه برخوردی خواهند داشت.

به مسوول صفحه زنگ زدم و گفتم: «ببخشید، واقعا ببخشید این هفته یادم رفت یادداشت تاکسی را بنویسم.» مسوول صفحه گفت: «فدای سرت، هفته آینده اگه شد، بنویس.» به دو کلمه «اگه شد» فکر کردم.

«اگه شد... اگه شد... اگه شد». یعنی، اگر نشد هم ننویس. پنجشنبه به جای یادداشت همیشگی من مطلب دیگری چاپ شده بود و حتی یک نفر هم جای خالی یادداشت من را که سال های سال با جدیت هرچه تمام تر در هر شرایطی به روزنامه رسانده بودم، حس نکرد و هیچ کس نپرسید که «چرا این هفته ستونت نبود؟» اول ناراحت شدم، بعد خوشحال شدم، حالا دیگر نه ناراحتم و نه خوشحال و دارم مثل همیشه، یادداشت این ستون را می نویسم که فردا چاپ شود.