آرشیو چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵، شماره ۶۰۸۴
شعر و ادب
۱۹

ستاره شب سوز

من آن ستاره شب سوز بی سر آغازم

که در مدار زمین نیست جای پروازم

غروب سرخ من آن جاودانه می داند

که دیده صبح نخستین، طلوع آغازم

حصار خاکی تن بشکنم اگر روزی

زبام عرش برآید طنین آوازم

درین هزاره خونین سمند سبز خیال

به عرصه ای که ندارد کرانه می تازم

کجاست بیرق گلرنگ آسمانی عشق

که بر بلندی فریادها برافرازم

مرا به کشتی خون بر نشانده موج جنون

که در کناره خورشید لنگر اندازم

فروغ مهر دل از آسمان جان سر زد

که آفتاب برآمد ز طور اعجازم

فرشته رقص کنان از بهشت می آید

دمی که بوی گل می آید ز گلشن رازم

کتاب قصه شیرین عشق بگشایید

که من ز تیره فرهاد قصه پردازم

به جستجوی تو ای لا مکان نمی دانم

کجا سفینه اندیشه می برد بازم

ز شعله های حسد گر گرفته جان حسود

که من ز خون قلم شعر سرخ می سازم