با یاد دوستم، ژازه تباتباای
ژازه جان فصل، فصل پاییز است
فصل مرگ است، فصل تنهاییست
این بیتی از شعری است که حدود 20 سال پیش برای ژازه گفتم و آن را در فیلم «کوچه پاییز» که درباره ژازه و «گالری هنر جدید»ش بود نیز آوردم. بالاخره پس از چندین سال «تنهایی و مرگ» به سراغش آمد. چند ماهی سخت آزارش داد تا بالاخره آرام گرفت و حاصل عمر پربارش را برایمان به یادگار گذاشت. امروز در شرایطی نیستم که بتوانم بیش از این بنویسم: فقط امیدوارم تنها فرزند عزیزی که داشت و تا آخرین لحظه از آن دل نکند: یعنی «گالری هنر جدید» با مجسمه ها و تابلوهای نقاشی بی شماری که در آن است و یادگار زندگی پربار مردی است که هرگز جز با هنر زندگی نکرد، از سوی آنان که می توانند و دلسوز فرهنگ و هنر سرزمین مان هستند: آن گونه که باید حفظ شود.