آرشیو یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶، شماره ۱۶۱۲
صفحه آخر
۲۰

اینک اما اوست، خفته خوابی، نه بیداریش در دنبالہہ

ماندانا پرنیان

«ژازه تباتباای»، همو که خود را «پادشاه کشور عجق و وجق» می نامید. - با آهنین تاجی مزین بر پنج یا شش میخ فلزی بر سر- ردا از تن برگرفت و جسم خویش را همچون خاک، هبه خاک کرد،تصویر غمگنانه عبور «ژازه» در عصر زمستانی اکنون به مرگ خاموش جنگجویی می ماند که گزش دشنه نبرد را بر تن رزمجوی خویش، شاید چهل و اندی سال پیش تجربه کرده و با تیری در میان، همچنان در رزمگاه خویش پای بر جا ایستاده است. آن هم در میدانگاهی که امروز نه تماشاگرانش باقی اند و نه حریف هماوردش گویی،... تندیس زخم خورده «ژازه»، پس از گذشت چندین دهه اکنون بر خاک فرو افتاد،در سوگ ژازه «تباتباای»، آنچه در خاطره باقی خواهد ماند، یادمان پر های و هوی هنرمندی است که چونان جنگجویی جسور از میدانگاه خویش پلی ساخت تا آیندگان از فرازش عبور کنند. امروز که نه جنگجو مانده است و نه میدانگاه و نه غشایدف پل،، نام و خاطره و اعتبارش را در حزن خاموش زمستانی سرد، در سینه و در قلبمان با احترام محفوظ می داریم.همو که امروز نیز از دل تصویری بر جای مانده از نگاره یی قدیمی، برق تند نگاهش را بدرقه امروز و فردایمان کرده است، وقتی که به خاطر می آوریم، برای اسب خسته غم، قصه ها می گفت،... که ژازه همه این ها بود، در کنار هم: «جد و طنز، خشونت و ملاحت.»