آرشیو چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷، شماره ۶۴۵۵
شعر و ادب
۱۹

شب هجران

جان به لب تا نرسید از تو، به کامی نرسید

تا نشد دل به جفا خون، به مقامی نرسید

آنکه از دست غمت خون جگر نوش نکرد

از کف ساقی مقصود به کامی نرسید

کی شود محرم اسرار تجلی رخت

چون کلیم از لبت آن کو به کلامی نرسید

نیست از اهل سلامت به یقین، آن محروم

کز لبت سلمه الله به سلامی نرسید

دور خوبی به جهان گرچه بسی آمد و رفت

به جز از دور جمالت به دوامی نرسید

آتش غم که نصیب من دل سوخته بود

منت از فصل الهی که به خامی نرسید

دل من رفت به زلف تو به جورش مرمان

کین چنین صید هوا دار به دامی نرسید

شب هجران تو روزی به سر آید بر من

کی شبی صبح بر آمد که به شامی نرسید

تا ز بند سر زلفت گرهی باز نشد

بوی جان در همه عالم به مشامی نرسید

برو ای زاهد ازین زهد ریایی بگذر

کانکه نگذشت ز ناموس، به نامی نرسید

تا نشد چشم نسیمی ز غمت لولو بار

گوهر نظم سرشکش به نظامی نرسید

سید عمادالدین نسیمی

«از عارفان قرن هشتم»