خون می چکد ز طاعت عصیان سرشت مالله
خون می چکد ز طاعت عصیان سرشت ما
آتش صفت تر از می دیدار یار نیست
ای ابر لطف موسم باران دگر گذشت
ساقی سحر ز کعبه میخانه آتشی
روید به دشت سینه گل سرخ عاقبت
جان در هوای ابروی جانانه داده ایم
در عید خون زدند رقم سرنوشت ما
دوزخ حذر کند ز نعیم بهشت ما
برقی فرست تا بزند خوش به کشت ما
مستانه خوش بیار و بزن در کنشت ما
کز خون سرشته اند ملائک سرشت ما
گو قوس غم زنند معارف ز خشت ما