آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۵
ایران جمعه: سیاسی
۸

نترسیدم که...

فرناز حسنعلی زاده

«نترسیدم که…مامانو نجات دادم.» اگر طاها اقدامی زنده می ماند شاید همان شب با جملاتی شبیه این، ماجرا را برای پدرش تعریف می کرد. بلوف های معصومانه ای که به گوش همه آنهایی که پسربچه های کوچک دارند، آشناست. هر کدام آنها می خواهند ناجی مادران و قهرمان پدران شان باشند. اما نشد. گلوله ها نگذاشتند. وقتی اولین عکس از او در آغوش یکی از سربازان منتشر شد که پایش بسته شده بود و گریه می کرد، این امید وجود داشت که گلوله فقط به پایش خورده باشد. اما چند ساعت بعد عکس بدن بی جان او روی سنگ غسالخانه، کراهت مشمئز کننده و تهوع آور یک حمله تروریستی کور را توی صورت می زد.

حمله تروریستی اهواز شاید یکی از آن عملیات های نادری بود که خبرنگاران و عکاسان در آن حضور داشتند. همین حضور باعث شد تصاویر حین درگیری و بعد از آن ثبت و منتشر شود. پر بیراه نیست اگر عنوان شود انتشار همین تصاویر که بیشتر انعکاس عملیات نجات مردم از سوی سربازان و درجه دارها بود، همان دقایق ابتدایی عملیات تروریستی را ناکام گذاشت.

درست است که نمی توان چشم خود را به روی 25 شهید 22 سپتامبر ایران بست، اما اگر اصلی ترین هدف هر عملیات تروریستی را ایجاد رعب و وحشت بدانیم، حمله اهواز همان لحظه اول که جان ها حمایل شهروندان شد، ناکام ماند. کمتر کسی است که مدعی باشد بعد از این حادثه کسی ترسیده است. هر چه هست، بغض و غضب است.