آرشیو چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، شماره ۳۳۸۳
ادبیات
۸
شیرازه

جادوی بومی کلان شهرها

نسیم آصف

«قاعدتا باید بگویم تمام وقتم در بازار بورس می گذرد؛ در حجمی از صداها و ارقام شناور! همیشه در طول روز، پس از پایان کار و بازگشت به خانه؛ طبق آیین دنیای مجازی، نصفی از پیامک های احمقانه موبایلم را در جهت تامین امنیت خانواده پاک می کردم. از صبح تا حالا به چهل و پنج پیامک دریافت شده بی خطر هم جواب داده بودم و چندتایی از شماره های لج درآر و مخل آسایش را هم چپانده بودم توی دوزخ بلک لیست...». داستان کوتاه «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم» با این جملات شروع می شود. داستانی از احمد آرام که در مجموعه ای با همین عنوان در نشر پیدایش منتشر شده است. مجموعه داستان تازه آرام شامل پنج داستان کوتاه است و به جز داستانی که به آن اشاره شد، عناوین چهار داستان دیگر آن عبارت است از: «بنگ بنگ»، «خارپشت»، «بزاق مار» و «دهان باز لولیتای چپ دست».

پنج داستانی که در مجموعه «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم» منتشر شده اند، گرچه داستان هایی مستقل از هم هستند و در حال وهوای متفاوتی روایت شده اند؛ اما فضای آنها نیز مثل اغلب داستان های احمد آرام از درهم تنیدگی واقعیت و رویا شکل گرفته و در واقعیت رازآمیز داستان ها با آدم هایی روبه رو می شویم که در زندگی پیچیده معاصر روزگار می گذرانند.

در پشت جلد کتاب توضیحی درباره جهان داستانی آرام آمده که در آن می خوانیم: «جهان داستان های احمد آرام درهم تنیده شده است، به همین دلیل ترکیبی بدیع می سازد از وقایعی متنوع و درخور توجه. از همین رو تولید نور، رنگ و صدا یکی از شیوه های روایی، برای رسیدن به زبان مکان است. تحلیل روان شناختی آدم های این داستان ها، در بحبوحه زندگی پرپیچ و خم معاصر، زوایای روح آ نها را به جهان داستان هایش منتقل می سازد. و این بار نویسنده با پنج داستان، بازی را به درون کلان شهرها می برد؛ اما همچنان جادوی بومی داستان هایش با اوست و این بار کوشش می شود تا سویه های ویژه ای را در نقل روایت تجربه کند».

داستان های این مجموعه غالبا در همان آغازشان ما را پرتاب می کنند به دل اتفاقی اصلی که آدم های داستان ها درگیرش هستند. مثلا داستان پایانی کتاب، «دهان باز لولیتای چپ دست»، با همان جمله اولش خبر از تغییری می دهد که برای راوی رخ داده و نظم معمول زندگی او را بعد از مدت ها تغییر داده: «این جوری شد که خانه را آب و جارو کردم و پریدم توی حمام دوش گرفتم و وسط بخار زمستانی سرمستانه ریشم را زدم و با صابونی ارزان قیمت، اما عطرآگین، پوستم را سابیدم و رفتم لای حوله حمام خیسی بدن را خشک کردم و پریدم بیرون...». در ادامه داستان معلوم می شود که تماسی تلفنی نظم روزمره راوی را که نویسنده ای میانسال است به هم زده و او حالا منتظر کسی است که از پشت خط تلفن با او حرف زده است و همین ملاقات با آدمی ناشناس باعث شده تا راوی به مرور گذشته و آدم هایی که از دست داده، بپردازد: «وقتی توی یک زیرزمین بزرگ می شوی و تمام آن مدت می بینی که تدریجا تمام اعضای خانواده به مرگ طبیعی دارند می میرند، تو ریز ریز به همه چیز در حال زوال عادت می کنی؛ آن طور که انگار در همه ناکامی های شان شریک بوده ای. آخرین کسی که در این زیرزمین از دست دادم بابام بود...». حالا راوی بعد از مدت ها تنهایی در زیرزمینی که در آن زندگی می کند، منتظر آدم جدیدی است که چندباری به او تلفن زده و بالاخره قرار شده همدیگر را ببینند و همین ملاقات است که آرامش زندگی راوی را در زیرزمینی که به آن خو کرده از بین می برد.

داستان «خارپشت» که این نیز از داستان های خواندنی کتاب است، این طور آغاز می شود: «مچ دستم را گرفت و کشان کشان از شهربانی بردم بیرون. می خواست از همان خیابان خاکی که آمده بودیم برگردیم. حالا که داغی آفتاب بیشتر شده است و شرجی شهریور ماه مثل زالو می چسبد به صورت مان این خیابان بی سایه تنها خیابانی است که ما را می رساند به دریا. آن روز نمی دانستم چه سالی بود؛ اما حالا که دارم آن روز را به یاد می آورم، هزار و سیصد و سی پیدایش می شود؛ یک تاریخ پر شر و شور و ماندگار؛ همان سالی که خیلی ها ناپدید شدند یا شبانه به روستاهای اطراف گریختند، یا اصلا از خانه هاشان بیرون نزدند. پنج سالگی ام را می کشید دنبال خودش. صدای نفس های یک نواخت و ترسناکش، مانند تندباد، بالای کلمه ام ووره می داد و می چرخید. پیش خودم می گفتم شاید تحت تاثیر همان حرف هایی که آنجا زده بود، می خواست مسیر رفتن مان را تغییر بدهد! در این صورت من هم باید بچسبم به او و قدم به قدم باهاش بروم...». داستان های «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم» غالبا طنزی تلخ و درونی هم دارند و گاهی نیز موقعیت هایی که تصویر شده اند، طنز را وارد روایت کرده اند.