آرشیو سه‌شنبه ۸ امرداد ۱۳۸۷، شماره ۲۴۱۳
گلدونه
۸

لطیفه

به شرط چاقو

مردی بادکنک فروشی باز کرد، اما بعد از مدتی ورشکست شد، چون بادکنک هایش را به شرط چاقو می فروخت.

کلاس فارسی

معلم: وقتی می گوییم دانشآموزان کلاس تکلیف های خود را بامیل انجام می دهند <میل> در این جمله چه نوع کلمه ای است؟

دانش آموز: اجازه! حرف اضافه

بیکاری

شخصی ساعتش کار نمی کرد رفت برایش کار پیدا کرد.

در عکاسی

عکاس: دوست دارید عکستان را چگونه بگیرم؟

مشتری: مجانی!

دروغگوها

اولی: یک روز توپم را شوت کردم، رفت کره ماه، خورد توی سر یک نفر و برگشت.

دومی: عجب! پس آن توپی را که خورد توی سرم تو شوت کرده بودی؟

دزدی

صاحب خانه:آی کمک، کمک! دزد!

دزد: داد نزن بابا! کمک لازم نیست، من با خودم چند نفر آورده ام.