فهرست مطالب

نشریه متافیزیک
سال هشتم شماره 2 (پیاپی 22، پاییز و زمستان 1395)

  • تاریخ انتشار: 1395/12/23
  • تعداد عناوین: 7
|
  • امرالله معین صفحات 1-18
    خودانگیختگی، مفهوم اصلی در مبحث آزادی در نظام فلسفی کانت و لایب نیتس است. لایب نیتس این مفهوم را شرط ضروری آزادی و اختیار می داند و عموما آن را در جایگاه نفی و رد هر نوع ضرورتی تعریف می کند. طبق نظر لایب نیتس هر جوهری صرفا علت حالات خودش است؛ بنابراین هر تغییری که در آن رخ دهد به گونه ای خودانگیخته حادث می شود. مفسران فلسفه لایب نیتس، دو نوع خودانگیختگی را در فلسفه او مشخص کرده اند: خودانگیختگی مونادی و خودانگیختگی عامل. کانت از سنت لایب نیتسی این دیدگاه را پذیرفت که خودانگیختگی نه تنها اصل درونی عمل است، بلکه ذهن را جوهر اندیشنده می شناساند، اما با معرفی دو نوع خودانگیختگی مطلق و نسبی، این مفهوم را تبیین می کند. فاهمه وقتی به متعلق تجربه ای که باید در مقولات آورده شود، ارجاع می کند به صورت نسبی خودانگیخته است. عقل در قانون گذاری، پیروی و ترویج قانون اخلاقی مطلقا خودانگیخته است، اما همین عقل وقتی در تاثیر اصول ناهمگون و تجربی طبیعت حسی باشد، به شکل نسبی خودانگیخته است. قوه حکم نیز وقتی بتواند تنها به متعلق تجربه واقعی ارجاع شود، به صورت نسبی خودانگیخته است.
    کلیدواژگان: کانت، لایب نیتس، خودانگیختگی، آزادی، خودانگیختگی نسبی، خودانگیختگی مطلق
  • مسعود رستمی صفحات 19-30
    افلاطون به عنوان برجسته ترین فیلسوف دوران باستان تاثیر شگرفی بر فرهنگ و تمدن دنیای غرب بر جا نهاده است. به ویژه آموزه ی عشق او در رساله ی مهمانی که ادبای اروپای رنسانس تا حد زیادی وامدار آن هستند. میلتون، آخرین و یکی از شاخص ترین چهره های رنسانس انگلستان و اروپا، از این قاعده مستثنی نیست به نحوی که تاثیر آموزه های افلاطون را می توان در جای جای آثار او مشاهده نمود. مقاله ی حاضر به بررسی تاثیر آموزه ی عشق افلاطونی بر میلتون، برداشت وی از این آموزه، و چگونگی کاربرد آن در یکی از آثار اولیه ی او، نمایش ماسک دار کومس، می پردازد. در نهایت، می توان نمایش نامه ی ماسک دار کومس را بازتاب تعاملات میلتون با محاورات افلاطون در باب عشق و پاکدامنی و زیبایی دانست که به بهترین وجه ممکن تاثیر اندیشه های افلاطون را بر این شاعر گرانمایه بازتاب می دهد.
    کلیدواژگان: افلاطون، عشق افلاطونی، مهمانی، میلتون، کومس
  • محسن جمشیدی، احسان کاظمی صفحات 31-46
    هانا آرنت از جرگه فیلسوفان «پسا دکارتی» و «پسا کانتی» است که با نقد و بهره گیری توامان از دکارت و کانت، «سوژه» و «ابژه» را از سکون و سترونی بودن خارج می سازند و آنها را در سیلان و دگرگونی مداوم مهانا آرنت از جرگه فیلسوفان «پسا دکارتی» و «پسا کانتی» است که با نقد و بهره گیری توامان از دکارت و کانت، «سوژه» و «ابژه» را از سکون و سترونی بودن خارج می سازند و آنها را در سیلان و دگرگونی مداوم می یابند. بدین معنا که سوژه و ابژه نه از یک حیثیت و هویت ذاتی و ثابت بلکه از «شانیت» های گوناگونی برخوردارند که خود بواسطه «فهم» های گوناگون آشکار و هویدا می شوند. پیامد این مهم در میان فیلسوفان متاخری همچون فوکو و آرنت ناکارایی مفاهیم کلاسیک فلسفی و سیاسی در توضیح و فهم پدیده ها و دگرگونی های اجتماعی/سیاسی بود. چراکه از نظر این فیلسوفان متاخر، ما دیگر با عینیت ها مواجه نیستیم، بلکه معترفیم که هر عینیت و واقعیتی در قالب یک نظام مقولاتی که خود نیز تابع عوامل دیگری است شکل می گیرد. ما با چیز ها مواجه نیستیم بلکه با فهم و مقوله ای که چیز را تعریف می کند، مواجهیم. این فهم و مقوله را استعاره نامیده اند. استعاره در این رویکرد دیگر یک صناعت ادبی نیست بلکه نشانگر توانایی ما در خلق و آفرینش جهان بیرونی و پدیده های آن بر اساس استعاره و مقوله ای است که به کار می بریم. در این نگاه نظریه پرداز به عنوان کسی که از یک واقعیت گزارشی عرضه می کند تلقی نمی گردد، بلکه نظریه پرداز در ضمن ارائه ی نظریه ی خود نوعی از واقعیت را خلق می نماید. نویسندگان در این مقاله درصدد اند این ادعای اصلی را که استعاره ی سازنده ی فهم آرنت از سیاست و امر سیاسی و به تبع آن دولت ، استعاره ی تئاتر می باشد، را تبیین و تفسیر کنند.ی یابند. بدین معنا که سوژه و ابژه نه از یک حیثیت و هویت ذاتی و ثابت بلکه از «شانیت» های گوناگونی برخوردارند که خود بواسطه «فهم» های گوناگون آشکار و هویدا می شوند. پیامد این مهم در میان فیلسوفان متاخری همچون فوکو و آرنت ناکارایی مفاهیم کلاسیک فلسفی و سیاسی در توضیح و فهم پدیده ها و دگرگونی های اجتماعی/سیاسی بود. چراکه از نظر این فیلسوفان متاخر، ما دیگر با عینیت ها مواجه نیستیم، بلکه معترفیم که هر عینیت و واقعیتی در قالب یک نظام مقولاتی که خود نیز تابع عوامل دیگری است شکل می گیرد. ما با چیز ها مواجه نیستیم بلکه با فهم و مقوله ای که چیز را تعریف می کند، مواجهیم. این فهم و مقوله را استعاره نامیده اند. استعاره در این رویکرد دیگر یک صناعت ادبی نیست بلکه نشانگر توانایی ما در خلق و آفرینش جهان بیرونی و پدیده های آن بر اساس استعاره و مقوله ای است که به کار می بریم. در این نگاه نظریه پرداز به عنوان کسی که از یک واقعیت گزارشی عرضه می کند تلقی نمی گردد، بلکه نظریه پرداز در ضمن ارائه ی نظریه ی خود نوعی از واقعیت را خلق می نماید. نویسندگان در این مقاله درصدد اند این ادعای اصلی را که استعاره ی سازنده ی فهم آرنت از سیاست و امر سیاسی و به تبع آن دولت ، استعاره ی تئاتر می باشد، را تبیین و تفسیر کنند.
    کلیدواژگان: سیاست، هانا آرنت، استعاره ی تئاتر، سوژه، ابژه
  • پیمان پورقناد، داود حسینی، لطف الله نبوی صفحات 47-60
    در فلسفه تحلیلی معاصر دیدگاه غالب روش شناختی این است که شهود فلسفی نقش شاهد راله یا علیه نظریه های فلسفی ایفا می کند؛ اما موفقیت در ایفای این نقش منوط به این است که شهود موجه باشد. پدیدارشناسی از دیدگاه هایی است که سعی در نشان دادن و در پی آن تبیین موجه بودن شهود دارد. مطابق این دیدگاه، شهود به واسطه داشتن ویژگی پدیداری خاصی (صادق به نظررسیدن محتوایش) موجه است. معمولا استدلال می شود که ادراک حسی نیز چنین ویژگی پدیداری ای دارد و به نظر می رسد که موجه بودن ادراک حسی به دلیل داشتن همین ویژگی است و از این جهت شباهتی ساختاری بین شهود و ادراک حسی هست و همین امر موجه بودن شهود را تقویت می کند. در این مقاله سعی بر آن است که نشان داده شود ویژگی تعیین کننده دیگری در رابطه با توجیه در ادراک حسی وجود دارد که ویژگی خودتصحیحی است. ادراک حسی به میزان نسبتا زیادی خودمصحح است؛ در حالی که شهود به میزان زیادی در مقابل خودتصحیحی مقاوم است. به نظر می رسد نبود این ویژگی می تواند ادعای موجه بودن شهود را تضعیف کند.
    کلیدواژگان: شهود، توجیه، پدیدارگرایی، خودتصحیحی
  • حسن فتح زاده، رضا سهرابی صفحات 61-78
    نیچه، وجوهی دوگانه برای خاستگاه ارزش ها در نظر می گیرد. از یک طرف، وی به نوعی وفاداری خویش را به نمایان ترین رویه اندیشه غرب، یعنی این اندیشه که جهان را به مثابه یک کل در نظر می گیرد، نشان داده و بدین ترتیب، جهان را به مثابه نیروهای کنشی و واکنشی در نظر گرفته است که زندگی را به وجود می آورند. زندگی از نگاه وی، زندگی نوعی بایستن را درون خود دارد که ما را ناگزیر از به کاربردن ارزش ها می کند و آنگاه که ما ارزش ها را پاس می داریم، زندگی از رهگذر کنش ما ارزشمند می شود. این نگاه به ساحت ارزش و ارزش گذاری درواقع نگاهی پیشاسوبژکتیو به خاستگاه ارزش ها است و اجازه نمی دهد زندگی را با چیزی ورای آن ارزیابی کنیم. از طرف دیگر، وی با پرداختن به اخلاق فروتباری و والاتباری در فلسفه خویش و اشاره به اینکه والاتباران بانیان ارزش و ارزش گذاری بوده اند، خاستگاه دیگری برای ارزش ها قائل می شود. این تعارض، فلسفه نیچه را با چالشی روبه رو می کند که هر خوانش دقیق و منسجمی ناگزیر از حل آن است. در این مقاله ضمن تحلیل ارزش های والاتباری و فروتباری، تلاش شده است که این تعارض برطرف شود و خوانشی منسجم و یک دست از خاستگاه ارزش ها در فلسفه نیچه ارائه شود.
    کلیدواژگان: نیچه، ارزش، زندگی، اخلاق والاتباری، اخلاق فروتباری، خواست قدرت
  • مجید صدرمجلس صفحات 83-98
    افلاطون در محاوره منون مساله معرفت شناختی «امکان تحقیق» یا تعلیم و تعلم را مطرح می کند که نزد اهل فن به پارادوکس منون یا تحقیق مشهور است. طبق این پارادوکس، ما آدمیان یا چیزی را می شناسیم یا نمی شناسیم؛ لیکن در هر دو صورت، امکان تحقیق و پژوهش منتفی است. افلاطون در محاوره نامبرده، معضل را با قول به نظریه «معرفت، یادآوری است» می خواهد حل کند. ارسطو نیز با پارادوکس منون روبرو بوده و کوشیده است در کتاب تحلیلات ثانی (برهان) آن را از راه تفکیک میان شناخت به نحو کلی و شناخت به نحو جزئی، حل نماید.فارابی از جمله در کتاب الجمع بین رایی الحکیمین به پارادوکس منون پرداخته و سعی کرده است به رفع اختلاف میان دیدگاه های افلاطون و ارسطو بپردازد. نوشته حاضر ضمن توضیح پارادوکس تحقیق، می کوشد تا هم تلقی فارابی از راه حل های افلاطون و ارسطو را تبیین نماید و هم چگونگی جمع میان آراء آن دو را نزد خود فارابی، بررسی و تحلیل کند. نتیجه گیری اجمالی ما چنین است که فارابی با تکیه بر جوهره نظریه یادآوری (= معرفت)، تفسیر پرسش و پاسخهای سقراط در محاوره فایدون به عنوان استشهاد افلاطون بر مساله خودش و بی توجهی افلاطون به دلایل بقای نفس (و وجود قبلی آن)، توانسته است به جمع میان آراء افلاطون و ارسطو در خصوص پارادوکس منون دست یازد.
    کلیدواژگان: افلاطون، ارسطو، فارابی، پارادوکس منون یا تحقیق، رساله الجمع
  • حامد ناجی اصفهانی صفحات 99-112
    ارسطو در پی واکاوی در میان موجودات جهان خارج و طبقه بندی علوم، مجبور به طبقه بندی موجودات گردید که همین امر وی و شارحان او را به تدوین نظریه کلیات پنجگانه واداشت. براساس این آموزه تمامی موجودات عالم مادی در حقیقتی به نام جسم با هم مشترک بوده و در حقیقتی دیگر که بعدا به نام فصل خوانده شد با یکدیگر متمایزند.
    بزرگ حکیم جهان اسلام ابن سینا با بهره از تعالیم ارسطویی و بهره ازآموزه تفکیک وجود و ماهیت از فارابی، دستگاه منظم حکمت مشایی خود را با نگاهی نوین پی نهاد و پاره ای از مباحث فلسفی را به طور دقیق به مباحث وجود ملحق ساخت و پاره ای دیگر را به مباحث ماهیت مرتبط دانست که مجموع همین نگرش تا به امروز در تمامی کتب فلسفی متاخر از وی در جهان اسلام قابل مشاهده است.
    و اما صدرالدین شیرازی بنیانگذار حکمت متعالیه صدرایی اگر چه تدوین مباحث خود را در کتابهایش بر اساس حکمت سینوی پایه ریزی کرد ولی دستیابی وی به آموزه اصالت وجود، و تشکیک وجود چگونگی نگرش وی به ساحات مختلف فلسفی را تغییر داد؛ چگونگی این تغییر گاه در آثار او بطور صریح مورد واکاوی قرار گرفته و گاه در هاله ای از ابهام باقی مانده است، یکی از مباحث واکاوی نشده در حکمت صدرایی، وجوب بازخوانی مجدد نظریه کلیات پنجگانه است ؛ بنابر آموزه های سینوی مقسم بحث کلیات پنجگانه، ماهیت است و بنابر حکمت صدرایی ماهیت اعتباری است ؛ لذا بظاهر، بنابر مبانی صدرایی کلیه مباحث کلیات پنجگانه اعتباری می باشد و از جایگاه حقیقی خود هبوط کرده اند.
    گفتار حاضر بر آن است که با بررسی جایگاه کلیات پنجگانه در حکمت سینوی به تطور مفهومی آن در حکمت صدرایی همت گمارد وبا تحلیل پی آمدهای اعتباریت ماهیت تعارض آن را با بحث کلیات پنجگانه وانماید و نظریه نهایی حکمت متعالیه را در این موضوع، یعنی ارجاع هستی شناسانه کلیات پنجگانه به حوزه معرفت شناسی را واکاود.
    کلیدواژگان: کلیات پنجگانه، حکمت سینوی، حکمت صدرایی، اصالت وجود، تشکیک وجود
|
  • Amrolah Moein Pages 1-18
    spontaneity is a key concept of freedom in Kant and Leibniz philosophy. Leibniz defends spontaneity as a necessary condition for freedom, and defines it generally in terms of the absence of constraint. According to Leibniz, every substance is sole cause of all of its own states thus every change that occurs in it occurs spontaneously. Two type of spontaneity in Leibniz is determined by his commentators monadic spontaneity and agent spontaneity. Kant, from the Leibnizian tradition took the idea that spontaneity is not only the inner principle of action but also characterizes the subject as a thinking substance. But Kant explains the spontaneity by introducing two kinds of spontaneity, relative and absolute. The understanding is relatively spontaneous when it refers to an object of experience that must be subsumed under categories. Reason is absolutely spontaneous in legislating, in following and in incorporating moral law but is relatively spontaneous when it is affected by the empirical and heterogeneous elements of sensible nature. the power of judgement is relatively spontaneous when it can refer only to the object of an actual experience.
    Keywords: Kant, Leibniz, spontaneity, freedom, relative spontaneity, absolute spontaneity
  • Masoud Rostami Pages 19-30
    Plato, the most influential of all thinkers of ancient Greece, has exerted an astonishingly powerful effect on Western civilization and culture. In particular, European Renaissance writers and poets are greatly indebted to his doctrine of love, as discussed in detail in his Symposium. John Milton, the last and one of the most illustrious figures of Renaissance òEurope and England, is no way out of Plato'€™s sphere of leaden influence: everywhere in his work there are echoes and traces of Plato. The present essay seeks first to briefly study the concept of Platonic love and then attempts to examine young Milton'€™s understanding of this doctrine and his practice of employing it in one of his early dramatic works, Comus, A Masque. Ultimately, the article can be best summarized by stating that Milton’s Mask play told what he had already learned about chastity and love and beauty from the Dialogues of Plato.
    Keywords: Plato, Platonic Love, Symposium, Milton, Comus
  • Mohsen Jamshidi, Ehsan Kazemi Pages 31-46
    Metaphor theory claims that there is no any construct of reality outside of domination of a picture or image. At the bottom of any philosophical system lays an image or a picture. Analysis of thinking relates to the analysis of metaphorical aspects of that thinking. Every concept that pretends to be abstract becomes a consequence of a concrete image. The canon of philosophy no longer lays at depth but is aroused from surface. Hana Arendt is one of the most interesting and most complicated political philosopher in the 20th century. This study is going to examine the role of theater metaphor in her political philosophy. Arendt’s political philosophy is influenced by theater metaphor. This study aimed to examine this by using the works of Flydenberg and Blumenberg.
    Keywords: politics, Hana Arendt, metaphor, theater, work
  • Peyman Pourghannad, Davood Hosseini, Lotfollah Nabavi Pages 47-60
    Abstract. According to the dominant methodology of contemporary analytic philosophy, philosophical intuitions play evidential roles for or against philosophical theories. However, intuitions can play the supposed role successfully only if they are justified. Phenomenalism, as one of the proposed theories that aims to explain and argue for justifiedness of intuitions, claims that intuitions are justified because they have a certain phenomenal character: Intuitive contents seem to be true. Furthermore, it argues that sensory perception has similar phenomenal character, in virtue of which it is justified. This analogy confirms the justifiedness of intuitions. In this paper, however, we shall argue that there is at least one another epistemological feature of sensory perception which is relevant to its justifiedness, that is self-correction. Although sensory perception is highly self – correcting, intuitions normally resist self – correction , even in the case of further recalcitrant evidences. The disanalogy threatens phenomenalist analogy for justifiedness of intuitions.
    Keywords: Perception, self-correction, philosophical intuition
  • Hassan Fatzade, Reza Sohrabi Pages 61-78
    Nietzsche takes two aspects for the origin of values. On the one hand he is faithful to the most prominent aspect of the western thought, the thought that takes the world as a whole, and thus considers the world as the active and passive forces that bring the life into existence. In his thought life has at its heart a kind of obligation that forces us to apply the values, and when we respect the values the life would become valuable. On the other hand, by turning to the slave and master morality in his philosophy, and pointing that that was masters who construct the value and valuing, he attributes another origin to values. This antinomy encounters his philosophy with a challenge that must be overcome by any accurate and coherence reading. In this article, alongside with analyzing master and slave moralities, we attempt to eliminate this antinomy and render a coherent reading of the origin of values in Nietzsche's philosophy. a pre-subjective view to the origin of values and do not let us evaluate life by some thing beyond it. On the other hand, by turning to the slave and master morality in his philosophy, and pointing that that was masters who construct the value and valuing, he attributes another origin to values. This antinomy encounters his philosophy with a challenge that must be overcome by any accurate and coherence reading.
    Keywords: Nietzsche, Value, life, Master morality, Slave morality, will to power
  • Majid Sadrmajles Pages 83-98
    In the Meno there is a paradox (aporema) claiming that research and therefore learning is impossible; because we know a something or not. If there is knowledge, we dont need to research and if there isnt, we cannot search; because we havent any idea of a subject-matter. Plato resolves the paradox by the theory of Anamnesis: knowledge/learning is recollection. This theory presupposes the pre-existence of the soul and its transmigration. In the Posterior Analytics Aristotle discusses the paradox and resolves it by separation between previous universal knowledge (of major premise) and the particular knowledge of things.
    Al-Farabi in the treatise Harmonization between the opinions of Plato and Aristotle, tries to reconcile their principal views which one of them is on the paradox of Meno. He relates their views from Plato's Phaedo and Aristotle's Posterior Analytics and then harmonizing them. Al-Farabi as a Muslim philosopher has no attention to the theory of soul transmigration in the Phaedo and looks at the arguments of the immortality of the soul as a witness that Plato uses in answering the problem of knowledge/learning. Because of this interpretation and his focusing on the essence of recollection theory, Al-Farabi eventually reconciles the recollection theory (of Plato) with the theories of deduction and induction (in Aristotle).
    Keywords: Plato, Aristotle, Al-Farabi, Paradox of Meno, the Harmonization treatise
  • Hamed Naji Esfahani Pages 99-112
    Aristotle was up to categorize fundamental types of beings. His followers and commentators, then, tried to come up with the theses of five predicables. According to this theses, all material beings share the same genus while differing in respect to their differentia. Avicenna, the great Muslim philosopher, in the light of the proposed distinction between existence and quiddity by Al-Farabi, built his new philosophical syst em. He organized philosophical problems somehow differently. Following Avicenna, traditionally som e philosophical problems were discussed under the title of existence and some of them under the title of quiddit. Mulla Sadra, the founder of transcendental philosophy, however, changed the philosophical scenery radically. Although, Mulla Sadara respected pedagogical tradition of philosophical writings, his revolutionary views on this matter has not been fully explored. One of this unexplored area is the topic of five predicables. In Islamic Peripatetic tradition, the title of five predicables is being discussed under the general topic of quiddity. If the principality of existence is true, quiddity is not real and therefore its related problems lose their intellectual importance. In this article, first, I take a brief look at five predicable and its importance in Avicennas. Then, I trace its evolution in transcendental philosophy. At the end, I argue that there is a tension between this doctrine and the theses of principality of existence and quiddity irrealism.
    Keywords: five predicables, primacy of existence, gradation of existence, Avicenna's Philosophy, transcendental philosophy