فهرست مطالب

نقد و تحلیل آرای قضایی - پیاپی 2 (پاییز و زمستان 1401)

نشریه نقد و تحلیل آرای قضایی
پیاپی 2 (پاییز و زمستان 1401)

  • تاریخ انتشار: 1401/11/24
  • تعداد عناوین: 31
|
  • محمدجواد شریعت باقری* صفحات 6-8

    مقالات این شماره از «دوفصلنامه» همگی به افتخار و احترام استاد اندیشمند دکتر ناصر کاتوزیان تهیه شده تا همزمان با هشتمین سالگرد درگذشت آن حقوق دان نامور منتشر شود که البته اکنون با کمی تاخیر به انجام رسیده است. ابتکار تقدیم این شماره به استاد را مدیر مسوول محترم نشریه مطرح کرده اند و جناب آقای دکتر حسن محسنی عضو محترم هیات علمی دانشکده حقوق دانشگاه تهران، بار برنامه ریزی و نظارت بر تدوین مقالات را به عهده داشتند که شایسته است از هردو استاد و نیز همه داورانی که مقالات را داوری کردند سپاسگزاری کنیم.باری، استاد دکتر کاتوزیان از چهره های درخشان حقوق ایران و پر تلاش ترین مولف موفق بویژه در حوزه حقوق مدنی و حقوق خصوصی ایران است. به یاد دارم که زمانی در سالهای پایانی عمر گفتند که «خودم هم نمی دانم که چگونه توانسته ام نزدیک به 45 اثر نسبتا پرحجم حقوقی تالیف کنم و با خود فکر می کنم که تنها ورق زدن اوراق این کتابها مدتها وقت لازم خواهد داشت». و این را البته از تواضع اشاره نکردند که آن هم آثاری که در عالی ترین سطوح دقت و استقراء و پژوهش است. اکنون وضع به گونه ای است که هیچ پژوهش حقوق خصوصی در حقوق ایران نمی توان تصور کرد که از آثار دکتر کاتوزیان بی نیاز باشد.به هر حال، تلاش دکتر کاتوزیان برای پرورش و گسترش حقوق جوان ایران انجام شد و آثار و ثمرات ارزشمند خود را بر جا گذاشت. گامهای بلندی که در دهه های اخیر استادان بعدی برداشته و برمی دارند مرهون پایه هایی است که استادان گذشته به پا کرده اند. واقعیت این است که حقوق ایران هنوز بسیار جوان و نیازمند اندیشه هاست. اثبات این مدعا دلایل طولانی و فلسفی نمی خواهد. اگر بخواهیم بدانیم که در دانش ساخت خودرو در کجا هستیم باید خودروهایی را که می سازیم ببینیم. اگر بخواهیم دانش ساختمان سازی یا راهسازی یا داروسازی خود را ارزیابی کنیم باید ببینیم که ساختمانها و راه ها و داروهایمان چگونه است. حقوق هم همین طور است. باید ببینیم که دادسراها و دادگاه ها و دیوانها و قانونها چگونه اند.البته چون در جهان نسبیها و نسبیتها زندگی می کنیم باید ببینیم خود را با چه تاریخها و چه جغرافیاهایی مقایسه می کنیم. هیچ تردیدی وجود ندارد که وضع روزگار ما بسیار بهتر از دوران قبل از مشروطه است و هیچ شک نیست که ما اکنون از دانشی به نام دانش حقوق برخوردار شده ایم. شک نیست که نهادها و تاسیسات پیشرفته حقوقی و قانونی داریم: دیوان عالی کشور، دیوان عدالت اداری، دادگاه های بدوی و تجدید نظر، تفکیک قوا، حقوق اساسی، قانون اساسی و قوانین آیین دادرسی مدنی و کیفری و مانند اینها. همه این نهادها و تاسیسات فلسفه هایی دارند که در سرزمینهای دیگر پیدا و بارور و معنی دار شده اند و کارآمدی دارند. اکنون اگر آمده ایم و این خودروها و هواپیماهای پیشرفته را وارد کرده ایم باید کار با آنها را بدانیم. نمی توان یک هواپیما را به راننده یک خودرو سواری یا یک مکانیک موتورسیکلت داد و انتظار داشت که آنها را برانند یا تعمیر کنند. کارکرد موفق این تاسیسات موکول به آن است که دست اندرکاران آنها از آن مبانی و فلسفه ها باخبر باشند و بدانند که این دستگاه حقوق و دادرسی چگونه روشن می شود و چگونه به راه می افتد و چگونه کار می کند.اگر از دستاوردهای سرزمینهای دیگر در ساخت هواپیما ها و موبایلها و ماهواره ها و قطارها و کشتیها بهره می بریم و تلاش می کنیم تا آنها را بتوانیم بسازیم الزامات کار با آنها را نیز باید بدانیم. دانش حقوق به سرعت در حال توسعه و گسترش است. برخی دولتهای مدرن آن قدر سازمان و سامان پیدا کرده اند که دستگاه حکومت و ادارات آنها خود به خود و بدون آن که موقوف به اراده افراد باشد در حال چرخش و تحول و توسعه است. در چنین سیستمی دیگر لازم است که «پیران خردمند و با تجربه» اوضاع را به دست بگیرند. جوانان سمتهای نخست وزیری و وزارت و دولت را به عهده دارند چرا که دیگر لازم نیست که کارهای مهمی انجام بدهند. قطاری به راه افتاده و حتی بی راننده مسافران را به مقصد می رساند. به این نکته باید توجه کنیم که ارایه ابتکار و خلاقیت کار آسانی نیست و تحولات اساسی اجتماعی و توسعه، بویژه اگر قرار باشد الگوهای جدید ارایه کند، بیش از آن که در گرو دانشهای فنی و تجربی باشد مستلزم تقویت شاخه های علوم انسانی و بویژه فلسفه و حقوق است. دانش حقوق صرفا مجموعه مطالب موجود در کتابهای حقوقی نیست بلکه تحقق عینی و واقعی و خارجی یافته های حقوقی است. البته تا زمانی که آثار حقوقی فراوان یافت نشود به بیرون تراوش نمی کند و آن چه در بیرون می تراود همه آن چیزهایی نیست که در کتابها هست. پس آن آثار باید چنان افزون شوند که طراوت آن چه به بیرون می تراود مشام جان را تازه کند و از یک جامعه بیگانه از حقوق، یک جامعه حقوقی بسازد. جامعه حقوقی یعنی جامعه ای که بر مدار حقوق می چرخد، حقوق در آن رایج و روان است. سکه رایج آن جامعه، حقوق است و همه جا از حقوق سخن می گویند. این را هم البته باید اذعان کنیم که جامعه های حقوقی فراوان نیستند. قطعا بیش از نیمی از کشورهای جهان در آرزوی حقوقی شدن هستند. آنها هم که حقوقی شده اند به یکباره و یکشبه نشده اند. چند قرن از آغاز دوران مدرن گذشته است و اکنون از دوران پسامدرن سخن می گویند. یک مشکل اساسی در کشورهای «در آرزو» این است که گمان می کنند که در دوران پسامدرن هستند.ارزش مهم کار دکتر ناصر کاتوزیان حجم کارهای اثرگذار اوست که یک تنه کار ده ها حقوق دان زبده را به عهده گرفت. روانش شاد باد.

  • حسن محسنی* صفحات 9-11

    چه کاری می تواند مقام و منزلت استاد روان شاد، زنده دل دکتر کاتوزیان را نشان دهد؟ جایگاه استادی را که در همه دوران پر ارج زندگانی خود به دانش پرداخته است را چگونه باید نمایان ساخت که در خور باشد؟ او را که شاگرد استادان بزرگ و در یک کلام، استاد استادان بوده و است را چه گونه باید شناساند؟ سیمای کسی که به جای ثروت اندوزی و جاه طلبی، پژوهش و آموزش، نگارش کتب اثرگذار و مقاله های ژرف را ترجیح داده و شاگرد و استادپروی را پیشه کرده بود، در نظر دیگران و بویژه کسانی که او را ندیده اند و تنها آثار وی را خوانده اند، چگونه باید نمایان شود؟ آیندگان تاثیرگذاری استاد دکتر کاتوزیان را در چه می بینند؟ و چندین و چند پرسش دیگر که نگارنده همواره به دنبال یافتن پاسخی برای آنها بوده است؛ پاسخی که ذهن جستجوگر پژوهشگران و دانشجویان را قانع کند. به باور نگارنده، تنها راه پاسخ گفتن به این پرسشها، تلاش و کوشش در راه و مسیر استاد است؛ دانش و اولویت دادن به آن در همه کارها و امور. این گونه بود که برای بزرگداشت هشتمین سالگرد رحلت استاد، تصمیم گرفته شد تا مجموعه ای از مقالات برای پاس داشت مقام استاد تهیه و تدوین شود. هدف این نبود که الزاما از کسانی که پیش از این بخت اهدای مقاله به استاد را چه در زمان حیات و چه پس از رحلت ایشان، به واسطه ارادت و یا شاگردی مستقیم داشته اند، برای این کار دعوت شود بلکه این بار کوشش شد، از کسانی که خود را شاگرد استاد فقید می دانند خواسته شود مقاله ای تهیه و پیش کش کنند. همچنین این بار، مقصود دیگری هم در میان بود؛ پرداختن به رویه قضایی و نقد آن با همان روش و شیوه ای که استاد در کتاب «توجیه و نقد رویه قضایی» به کار برده اند. هم نقد رویه قضایی و هم توجیه آن. کوشش شد اندیشه استاد کاتوزیان هم در نقد و توجیه رویه قضایی و هم در کار علمی توسط کسانی که ای بسا توفیق درک مستقیم محضر ایشان را نداشته اند ولی خود را شاگرد استاد می دانند، ادامه یابد تا بار دیگر نشان داده شود که استاد کاتوزیان در دانش حقوق ایران و در میان حقوق دانان، زنده و جاوید است و همواره چون دماوند بلندترین چکاد حقوق ایران خواهد ماند. برای رسیدن به این اهداف، کار انتخاب رایها و توزیع آن میان پژوهشگران به سرعت انجام شد و این از نظر نگارنده، نشان دهنده ارج و جایگاه استاد کاتوزیان و نفوذ معنوی آن در دل دوستداران وی است. رایهایی که در این مجموعه برای توجیه و نقد برگزیده شده، عمدتا به انتخاب نگارنده این مقدمه گزینش شده و اگر خوانندگان محترم می بینند که شمار رایها در حوزه حقوق آیین دادرسی یا حقوق آیینیک رایها بیشتر است، علت همان نگاه نگارنده بوده است. در یک تقسیم بندی کلی محتوای رایهای این مجموعه اهدایی را می شود به دو دسته بخش کرد: حقوق آیین دادرسی و حقوق آیینیک حقوق آیین دادرسی و چاره های قضایی برای اجرای حقوق ماهوی دسته اول خود به چند بخش دیگر تقسیم شده است: حقوق آیین دادرسی: (صلاحیت؛ انواع دعاوی؛ انتقال دعوا) - حقوق آیین دادرسی: (حقوق اساسی؛ امر قضاوت شده؛ طرق شکایت) - حقوق آیینهای دادرسی: (داوری- حقوق آیینهای دادرسی: دادسرا). همچنین دسته دوم نیز به چندین بخش قابل تقسیم است: حقوق مدنی (مسولیت مدنی؛ عقود و قراردادها) - حقوق خانواده (حقوق اثبات؛ حقوق بین الملل خصوصی؛ آیین دادرسی دعاوی خانواده؛ حقوق فرزند و پدر و مادر)- حقوق بازرگانی (علامت تجاری؛ حقوق شرکتها)- حقوق اجتماعی (حق بیمه در حقوق کار؛ مسولیت شهرداری). در همه این نوشته ها تلاش شده، هدف استاد در توجیه و نقد رویه قضایی که حل پرسشها و رفع چالشهای حقوقی و قضایی است، مبنای کار باشد به گونه ای که خوانندگان با مطالعه رایهای نقد و بررسی شده در این نوشته، هم با برخی از کاستیهای موجود در نظام قضایی ایران آشنا شوند و هم راهکارهای جبران آنها را بشناسند. رویه قضایی به عنوان جایی که به پرسشهای مردم در قالب دعاوی آنان پاسخ داده می شود، جولانگاه بزرگی است برای تولید پرسشهای نو در هر نظام حقوقی. این پرسشها، به پاسخهای نو نیز نیاز دارند که بخشی از آن به سبب کم محدودیتهای طبیعی کار قضایی، باید با توجیه و نقد رویه قضایی از نگاه دکترین حقوقی تامین شود. به باور نگارنده اگر حقوق دانان با تاسی از اندیشه استاد دکتر کاتوزیان تلاش کنند خون حقوق زنده را در رگ های پیکر حقوق ایران جاری کنند و با پاسخ دادن به پرسشهای نظام قضایی موجب تداوم حرکت و پویایی در علم حقوق شوند، در راه استاد کاتوزیان قدم گذاشته اند. نگارنده پژوهشگران را به مطالعه مقالات اهدا شده به استاد در این مجموعه دعوت می کند و از همه همکارانی که در نگارش مقالات دعوت این جانب را پذیرفتند صمیمانه تشکر می کند. همچنین بر نویسنده واجب است تا از هیات تحریریه و سردبیر دو فصلنامه نقد و تحلیل آراء قضایی کمال سپاس و قدردانی را داشته باشد که کار پذیرش مقالات و داوری آنها را به سرعت انجام دادند و با این نگاه و کار، گام بزرگی برای بزرگداشت مقام استاد دکتر کاتوزیان برداشتند.

  • امیر حسین آبادی* صفحات 12-14

    روز 11 شهریور ماه سال 1383 جامعه حقوقی ایران استادی را از دست داد که بیش از 60سال عمر گرانبهای خودرا صرف تحقیق و تعلیم در راه پیشرفت علم و حقوق کرد. تالیف حدود 50اثر گرانبها، صدها مقاله، تعلیم وتربیت هزاران دانشجو که تعدادی از آنان جزو استادان نام آور در حقوق و قضات و حقوق دانان برجسته کشور هستند، حاصل آن است.ناگفته نماند که دوران تحصیل و رشد دکتر کاتوزیان در علم حقوق هم زمان بود با حضور استادانی هم چون سید حسن امامی، دکتر متین دفتری، آیت الله سنگلچی، استاد محمود شهابی، دکتر سنجابی، دکتر شایگان، دکتر موسی عمید و استادان دیگری که هر یک ستاره درخشانی در رشته مربوط به خود بودند.استعداد و علاقه ذاتی روانشاد دکتر کاتوزیان به علم و تشویق و راهنمایهای پدر بزرگوار ایشان مرحوم ابوالفضل تهرانی که از وکلای مشهور دادگستری و یکی از اعضای تشکیل دهنده جمعیت وکلا در سال 1300 شمسی بوده است (این جمعیت هسته مرکزی و اولیه کانون وکلا در سالهای بعدی شد.) تاثیر فراوانی در علاقه و انتخاب رشته حقوق توسط دکتر کاتوزیان داشته است.بعدها که نام خانوادگی اجباری شد به پیشنهاد عموی ایشان مرحوم محمد علی تهرانی فامیل کاتوزیان را برگزیدند. محمد علی کاتوزیان عمو و پدر همسر گرامی دکتر کاتوزیان از رجال برجسته دوران مشروطیت بوده و با سران مشروطه خواه مراوده داشته و مشاهدات روزانه خود را از انقلاب مشروطه یادداشت می کرده است که تحت عنوان تاریخ انقلاب مشروطیت ایران به کوشش و مقدمه فاضلانه استاد دکتر ناصر کاتوزیان در سال 1388 چاپ و منتشر شد که یکی از منابع مهم و معتبر دوران مشروطیت است. علاوه بر آن مرحوم محمدعلی کاتوزیان از رجال فرهنگی، سیاسی دوران قاچار و پهلوی اول بوده است. ایشان در دوره اول به نمایندگی مردم تهران و دو دوره پنجم به نمایندگی از طرف مردم تبریز در مجلس شورای ملی انتخاب شده است و چند سال نیز رییس مدرسه دارالفنون بوده است.دکتر کاتوزیان در چنین خانواده ای چشم به جهان گشور و رشد کرد و درخشید. به قول شیخ الاجل سعدی «همه قبیله او عالمان دین بودند» گوهری تابناک شد که به گفته لسان الغیب خواجه شیراز «گوهر پاک بباید که شود قابل فیض/ ورنه هر سنگ و گلی لوءلوء مرجان نشود.وانش شاد و راهش پاینده باد.اما ارتباط نگارنده با استاد در ابتدا همان رابطه هزاران تحصیل کرده حقوق بود که از برکت وجود ایشان فیض برده و از کلاسهای پربار ایشان استفاده کرده اند.سال 1352 کار قضایی را در دادگاه های بخش تهران شروع کردم. سال بعد در کنکور فوق لیسلانس حقوق خصوصی پذیرفته شدم. استاد در این دوره، مسوولیت مدنی تدریس می کردند با توجه به تعداد اندک دانشجویان به طور معمول ارتباط استادان با دانشجویان بیشتر و نزدیک تر می شود. به خصوص که نگارنده علاوه بر سیوالات درسی مشکلات و معضلات بعضی از پرونده های قضایی را با ایشان مطرح می کردم و با نهایت لطف راه حل ارایه می دادند.از همان دوران، یکی از دغدغه های مهم استاد ایجاد موسسه و یا نهادی تحت عنوان «نقد و بررسی رویه قضایی» بود. که همیشه مطرح می کردند. به خاطر دارم در سال 1366 که در اداره حقوقی قوه قضاییه اشتغال داشتم، نظر و دغدغه استاد را در این زمینه با مسوولان وقت اداره حقوقی و معاونت حقوقی قوه قضاییه مطرح کردم. همگی استقبال و تحسین کردند لیکن به عدر نبودن بودجه تشکیل چنین نهادی در معاونت حقوقی که از ضروریات بود سر نگرفت.سرانجام به فکر افتادند تا به طور خصوصی نهاد و نقد و بررسی رویه قضایی را راه اندازی کنند. با چند نفر از وکلای دادگستری و علاقه مندانی که امکانات مالی داشتند، مذاکراه شد تا بودجه ای تهیه و امتیاز نشریه ای گرفته شود و به استادان و فضلایی که آراء را نقد و بررسی کنند حق الزحمه پرداخت شود. اساسنامه ای هم تهیه شد، هیات امنا تعیین شدند اما آن هم به نتیجه نرسید و آرزوی دیرینه استاد تحقق نیافت.سرانجام ایشان شخصا به نقد آراء قضایی اقدام کردند و حدود چهل رای از آراء مهم دادگاه ها، دیوان عالی کشور و هیات عمومی را نقد و تحلیل کردند و در سال 1378 کتابی با همین عنوان منتشر شد.اکنون جای بسی خوشوقتی است که پژوهشکده حقوق و قانون ایران با همت و پشتکار جناب آقای محمد درویش زاده و همکاران گرامی ایشان، دومین دوفصلنامه نقد و تحلیل آراء قضایی را در آستانه هشتمین سالگرد درگذشت استاد فقید دکتر کاتوزیان ویژه نامه اهدایی به ایشان را منتشر می کنند. به طور قطع و یقین روان استاد از این اقدام شایسته شاد خواهد شد. این جانب به سهم خود از مسوولان محترم پژوهشکده حقوق و قانون ایران سپاس بیکران دارم.

  • محمد درویش زاده* صفحات 15-19
    مقدمه

    در این نوشتار ضمن اشاره به پیش گامی استاد کاتوزیان در پدیداری آثار علمی با محوریت «توجیه و نقد آراء قضایی» اشاره ای می شود به تفاوت معنایی میان دو مفهوم «فضل تقدم» با «تقدم فضل»، در ادامه «فضل تقدم» در این شیوه مختص استاد کاتوزیان اعلام واین سوال مطرح می شود که آیا فضیلت «برین بودن» یا «تقدم فضل» نیز همانند «فضل تقدم» در این زمینه همواره با استاد کاتوزیان خواهد بود؟ در پاسخ به این سوال سه دلیل یا شاهد آورده شده و نتیجه گرفته می شود که فضیلت «برین بودن» و «تقدم فضل» می تواند به نسلهای پس از استاد کاتوزیان اختصاص یابد و لذا «رسالت اکنون» برای جمعیت حقوقی ایران آن است که به منظور نیل به فضیلت «برین بودن» و کسب جایگاه «فضل تقدم» در نقد و تحلیل آراء قضایی بکوشند.1- مقایسه کاتوزیان و اکنونیان در ارتباط با نقد و تحلیل آراء قضایی:اکنون توجه علمی و پژوهشی به مقوله «رای قضایی» و «رویه قضایی» فراوان شده است. مواد قانون، آیین نامه ها و شیوه نامه های اجرایی و عملی، زمینه انجام نقد و تحلیل آراء قضایی را تسهیل و ترویج کرده اند. همچنین کتابها و نشریات متعددی در ارتباط با نقد و تحلیل آراء قضایی به تحریر در آمده است هرچند مخالفتها و نگرشهای انقباضی نیز گاه در این زمینه وجود دارد، اما کاروان تحلیل و نقد آراء قضایی، با شتاب به پیش می رود و گزارشی از مشاهده شایست و ناشایست در آراء قضایی به جای می گذارد، تا در دل تاریخ علمی این سرزمین ماندگار شود.درزمانی که استاد کاتوزیان، دامن همت به کمر زد و پدیدآوری آثاری را در ارتباط با نقد و تحلیل آرای قضایی و سامان دهی و توجیه رویه قضایی دنبال کرد، نه ظرفیتهای قانونی مساعد و حمایت کننده ای وجود داشت و نه نمونه ها و مصادیقی در این زمینه پدید آمده بود.2- فضل تقدم استاد کاتوزیان و شناور بودن تقدم و فضل در نقد و تحلیل آراء قضایی:بنابر آن چه گذشت فضل تقدم یا فضیلت پیش گامی در پیدایی این مسیر؛ یقینا با ایشان است و کسی را در این فضیلت هم پای او نمی شناسیم. اما آیا تقدم فضل و «فضیلت برین بودن» هم با ایشان بوده و خواهد بود؟ آیا پدیداری آثار حقوقی و توسعه ادبیات حقوقی با محوریت نقد و تحلیل آراء قضایی به عمق اندیشه ورزی ایشان خواهد رسید و از آن هم فزونتر خواهد رفت؟سه دلیل برای پاسخ مثبت به این سوال دارم.اولین دلیل؛ خاطره ای است که در محضر ایشان در سالهای پایانی عمر شریفشان داشتم. روزی که به اتفاق بعضی از دوستان و همکاران به منزلشان مشرف شده بودم، ضمن صحبت در مباحث مختلف، ایشان از پدیداری شاگردان و نسل جدیدی از دانشیان حقوق این سرزمین اظهار خشنودی کردند و امید خودشان را به شاگردان و پژوهشگران جوان عرصه حقوق، با مسرت ابراز داشتند و فرمودند که:«یقینا نسل بعدی حقوق مسیری بهتر پیش رو دارند و افرادی توان مندتر از من خواهند بود. به آنان بیش از خودم امیدوارم. زیرا؛ در زمان ما، شرایط به گونه ای بود که ما مجبور بودیم در حاشیه کتابهای چاپ سنگی به سختی و با صعوبت محتوا را پیدا کنیم»[3]سپس با لبخندی طنزآمیز فرمودند:«باید از درخت بالا می رفتیم، از این شاخه به آن شاخه می شدیم و گاه از شاخه ای پایین می پریدیم و گاه سقوط می کردیم تا یک نظر فقهی را بفهمیم. اما اکنون شیوه های آموزش، متون آموزشی، نظریه های حقوقی و فقهی توسعه یافته اند و سرعت و سهولت یادگیری، تحلیل و تامل نظریه های حقوقی تسهیل شده است.»[4]پس دلیل اول؛ آن است که استاد با شناختی که از نسل جدید پژوهشگران حقوق داشتند مطمین بودند به پدید آمدن آثاری فاخرتر و متقن تر در حوزه حقوق و امید به توسعه حقوق را در خود زنده داشتند.دلیل دوم؛ گزارش تاریخ علم است مطابق این

    گزارش

    اگرچه همیشه فضل تقدم و «فضیلت پیش گامی» در جایگاه خود ستودنی بوده است، اما در تاریخ علم هیچ گاه «فضل تابد» و فضیلت ابدی برای گذشتگان باقی نمانده است همواره به مصداق «دست بالای دست بسیار است»، شاهد توسعه و تکامل اندیشه ها بوده ایم و این همان «تقدم فضل» است که بر «فضل تقدم» پیشی گرفته است.دلیل سوم؛ اثر حاضر و مجموعه هایی نظیر آن است. این مجموعه اگرچه به خواستاری و کوشش یکی از شاگردان موفق استاد کاتوزیان یعنی دکتر حسن محسنی فراهم آمده است، اما غالب نویسندگان این مقالات افرادی هستند که به لحاظ سنی موفق به درک مستقیم محضر استاد کاتوزیان نشده اند. اینان همان نسل نوخواسته و نواندیشی هستند که مسیر آغاز شده توسط استاد را پی گرفته و قدر آن را دانسته اند. و این، یعنی که راه استاد ادامه دارد و همین «ادامه داشتن» است که امید به توسعه و تکامل این راه را زنده می دارد و آینده آن را فربه تر از امروز می نمایاند. پس باید به تکاپو و توجهی که اکنون برای تکمیل و توسعه مسیرهای آغاز شده توسط استادان بزرگ حقوق ایران وجود دارد، امیدوار بود.3- رسالت کنونی جمعیت حقوقی ایران برای کسب تقدم فضل در نقد و تحلیل آراء قضایی:بر این اساس؛ سوالی مطرح است که اکنون جامعه حقوقی ایران با چه رسالت و وظیفه ای مواجه هستند؟ چگونه می توان با پاس داشت «فضل تقدم» و فضیلت پیش گامی استاد به «فضیلتی برین» دست یافت؟ چگونه می توان با ارایه تحلیل و پژوهشهای بالاتر و عمیق تر مسیر آغاز شده توسط آن سفر کرده و استاد بلند مرتبه را توسعه داد و آرزوی دیرینه ایشان را در زمینه ارتقای سطح دانش حقوق بومی با استفاده از آراء قضایی فراهم کرد؟ به گمان این جانب، یکی از زمینه های تحقق این آرمان زمانی خواهد بود که، «نقد و تحلیل آراء قضایی» مدار تولید و تحول در آثار و ادبیات حقوقی باشد. به عبارت دیگر؛ زمانی که پدیداری آثار و ادبیات حقوقی با محوریت رای قضایی امری رایج شود و آراء تکرارپذیر دادگاه ها و آراء فاخر، یا حتی آراء نادر دادگاه ها، در چرخه بحث و بررسی قرار گیرند و سرفصلهای آموزشی از میان آنها برآید و محتوای کتب درسی، موضوعات پژوهشی و مقالات علمی، افزون بر شیوه های کلاسیک، با محوریت رای قضایی نیز تنظیم شود در این صورت زمینه تولید دانش بومی و توسعه و تعمیق دانش حقوق فراهم شده است و شیوه ای نوین در تولید ادبیات حقوقی پدید آمده است که تحقق آرمان و آرزوی استاد را نیز در دسترس قرار خواهد داد و آن گاه زمینه پدید آمدن فضیلت برتر و تقدم فضل فراهم خواهد شد.نشریه نقد و تحلیل آراء قضایی، برای تحقق چنین آرمانی پدید آمده است و هیات تحریریه این نشریه و سردبیر ارجمند آن، با سابقه ای که در صدور آراء قضایی دارند، در پی آنند تا در نهایت زمینه پدیداری «فضایل علمی برین» را از طریق ترویج و توسعه آثار حقوقی با محوریت آراء قضایی، فراهم کند.دوست ارجمند من، دکتر حسن محسنی نیز بر همین پایه در پیدایی این مجموعه سعی بلیغ کرده و زحماتی فراوان کشیده اند و هیات تحریریه و داوران منتخب نشریه نیز با اصلاحات پیشنهادی خود بر غنای متفاوت افزوده اند تا به هدف استاد جامه عمل بپوشند. امید آن که از میان صاحبان این آثار تولد، فضیلت برین و تقدم فضل، با شیوه نقد و تحلیل آراء قضایی را شاهد باشیم و دانش حقوق بومی را از این منظر توسعه و تعمیق بخشیم. بعون الله تعالییقیقنا تحقق این مهم، در گرو آن است که دانشیان حقوق، اهمیت رسالت کنونی و مسیر طی شده را دریابند و به وظیفه و شرایط خود توجه کنند و آن گونه که سهراب سپهری گفت توجه کنند که:«زندگی درک همین اکنون است... / تو نه در دیروزی و نه در فردایی.ظرف امروز، پر از بودن توست.../ زندگی فهم نفهمیدنهاست.زندگی، پنجره ای باز به دنیای وجود/ تا که این پنجره باز است جهانی با ماست.آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست.فرصت بازی این پنجره را دریابیم/ در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم.پرده از ساحت دل برگیریم/ رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم...» [1]. و او به خاطر پیش گامی، فضیلتی را حایز است که مستحق ثنای جمیل من است.[2]. ابوعبدالله، جمال الدین، محمد بن عبدالله بن مالک طالع چیانی، متوفای 672 قمری، معروف به ابن مالک، از بزرگترین علمای تاریخ علم نحو است. یکی از کتابهای او در علم نحو، با نام الفیه یا الخلاصه مشتمل بر هزار بیت شعر، در قواعد علم نحو است. بر این کتاب بیش از 50 عنوان شرح نوشته شده است و صدها عنوان مقاله و پایان نامه در ارتباط با این کتاب به تحریر درآمده است. این کتاب در طول هشت قرن گذشته یکی از پایه ای ترین منابع آموزشی در نظامهای آموزشی سنتی حوزه علمیه بوده و در مدارس اسلامی از هند و پاکستان و عراق و اندونزی و ایران رایج و فراگیر شده است. بیت مزبور از ابیات آغازین الفیه در مقایسه اثرش با الفیه ابن معطی است.[3]. نقل به مضمون از جلسه حضوری نگارنده با استاد.[4]. همان.

  • ماندانا آقاجانی* صفحات 21-39
    اصل 159 قانون اساسی که محاکم دادگستری را به عنوان مرجع رسمی رسیدگی به تظلمات مردم معرفی می کند، بیانگر این قاعده است که در صورت تردید در صلاحیت محاکم دادگستری، این محاکم صلاحیت عام برای رسیدگی به دعاوی مختلف را دارند و تا زمانی که قانون گذار به صورت صریح محاکم قضایی را از رسیدگی به برخی دعاوی منع نکرده است، صلاحیت عام محاکم از پشتوانه قانونی و حقوق اساسی برخوردار است و رسیدگی به دعاوی در مراجع قضایی در زمره حقوق اساسی ملت است. بدیهی است حقی چنین اساسی و بنیادین، که خود تضمین کننده احقاق حقوق اشخاص است، نمی تواند با برداشتهای اشتباه از قوانین نقض شود و یا مورد خدشه یا مناقشه قرار گیرد. به این ترتیب، اختیارات برآمده از پاره ای قوانین که به موجب آن امکان مراجعه ابتدایی به مراجعی غیر از محاکم دادگستری را برای دادخواهان فراهم می سازد، نافی صلاحیت عام محاکم دادگستری نیست و نمی توان این اختیار را مبنایی برای نادیده گرفتن حقوق اساسی افراد در مراجعه به دادگاه های دادگستری قرار داد. بنابراین شایسته است در برخورد با قوانین و مقرراتی که متضمن چنین اختیاری برای دادخواهان است، با استناد به اصل 73 قانون اساسی و از طریق تفسیر این قوانین هماهنگ با اصل 159، حق دادخواهی و اصل دست رسی به عدالت و دست رسی به محاکم دادگستری به نحو شایسته ای تضمین شود.
    کلیدواژگان: دست رسی به عدالت، دادخواهی، محاکم دادگستری، صلاحیت عام، عدم استماع دعوا، اختیار
  • مهسا آقائی* صفحات 40-68
    شعبه اول دیوان عالی کشور در تاریخ 26/09/1393 دادنامه ای پیرامون «فرجام خواهی از رای صادر شده در دعوای ابطال سند وقف نامه» صادر کرده است. این دادنامه از دو منظر به موضوع می پردازد: نخست از جهت امکان اعتراض به آراء که مساله فرجام پذیری آراء صادر شده در دعاوی وقف را مورد بررسی قرار می دهد و دوم در خصوص وارد بودن اعتراض و فرجام خواهی مربوط به دادنامه فرجام خواسته و نقض و ارسال آن به شعبه هم عرض برای رسیدگی دوباره.مطالعه و نقد این دادنامه و وارسی همه جانبه آن، از چند جهت شایسته توجه است؛ نخست آن که این دادنامه پیرامون اعتراض به آراء قضایی بحث می کند که مقوله آیینیک بسیار مهمی است و با اشاره به مفاد رای وحدت رویه شماره 666، بار دیگر بر فرجام پذیری آراء مربوط به وقف تاکید می ورزد. افزون بر این، دادنامه دیوان از حیث توجه به نحوه استدلالهای حقوقی و قضایی، ایرادهای شکلی، تاکید بر هماهنگی صدر و ذیل دادنامه ها و نیز بحث در خصوص ادله اثبات دعوا، حاوی نکات ارزشمندی است. همچنین بررسی دادنامه فرجام خواسته در کنار رای شعبه دیوان، می تواند به بهبود فرایند صدور آراء قضایی به نحو شایانی کمک کند و نیز الگوی مناسبی را در اختیار دادگاه های قرار دهد و فرجامی باشد بر ابهامها و اختلاف نظرهای پیرامون مساله فرجام پذیری آراء مربوط به دعاوی وقف.
    کلیدواژگان: وقف نامه، اصل وقف، فرجام خواهی، مرجع صالح، فرجام پذیری، ادله اثبات
  • حسین اسماعیلی* صفحات 69-82
    با صدور رای داوری و ابلاغ آن به طرفین، به طور معمول، ارتباط داور با قضیه خاتمه می یابد، اما جدال میان دادبرده و دادباخته رای داوری، در بسیاری موارد از طریق اقامه دعوای ابطال رای داوری و رسیدگی به آن طی دو مرحله نخستین و تجدید نظر ادامه می یابد. صرف نظر از نتیجه جدال یاد شده، در عمل، داور ورود اندکی در فرآیند رسیدگی به دعوای ابطال رای داوری دارد. این در حالی است که، او بیش از هر شخص دیگری به جریان سپری شده داوری آگاه است و از سویی سرنوشت ابطال رای داوری در اعتبار فردی - حرفه ای شخص یا نهاد داوری موثر است و چه بسا زمینه ایجاد مسوولیت مدنی را برای داور یا سازمان داوری فراهم سازد. در این نوشته، با نگاه به یک نمونه از رویه قضایی، به بررسی توان قانونی داور در دفاع از رای خود، در جریان رسیدگی به دعوای ابطال رای یا پس از ابطال قطعی رای داوری پرداخته ایم و در پایان نتیجه گرفته شده است که حمایت از حضور داور در جریان رسیدگی به دعوای ابطال و رایزنی دادگاه با داور پذیرفتنی است و با شرایط معین امکان اعتراض ثالث او به دادنامه ابطال رای داور و نقض آن وجود دارد.
    کلیدواژگان: داور، رای، اعتراض، ثالث، دعوا
  • مصطفی السان*، علی آقابابایی بخشایش صفحات 83-99
    به موجب ماده 226 قانون آیین دادرسی کیفری، «متهمی که در مورد او قرار کفالت یا وثیقه صادر می شود تا معرفی کفیل یا سپردن وثیقه به بازداشتگاه معرفی می شود؛ اما در صورت بازداشت، متهم می تواند تا مدت ده روز از تاریخ ابلاغ قرار بازپرس، نسبت به اصل قرار منتهی به بازداشت یا عدم پذیرش کفیل یا وثیقه اعتراض کند». این ماده، اما در آن قسمت که به امکان اعتراض به اصل قرار منتهی به بازداشت می پردازد، دارای ابهام است و از جهات مختلفی، در مقایسه با ماده 242 همان قانون حکم متفاوتی دارد. از این رو، با مقایسه مواد 226 و 242 ق.آ.د.ک، چند پرسش مطرح می شود: اول این که، آیا دادگاه در مقام رسیدگی به اعتراض، تنها اختیار بررسی نسبت به «اصل قرار منتهی به بازداشت» را دارد یا می تواند به میزان تامین صادر شده نیز ورود کند؟ دوم این که، دادگاه کیفری در مقام رسیدگی به اعتراض، وارد ماهیت دعوا -در حدی که برای بررسی اعتراض ضرورت دارد- نیز می شود یا این که تنها و صرفا قرار صادره را موردبازبینی قرار می دهد؟ مقاله حاضر، نقد و تحلیل دادنامه شماره 5091400 مورخ 02/12/1400 شعبه 1030 دادگاه کیفری دو است که در آن تلاش شده به پرسشهای فوق پاسخ داده و راهکارهای عملی ارایه شود.
    کلیدواژگان: تامین کیفری، تناسب، قرار منتهی به بازداشت و رویه قضایی
  • سعید باقری* صفحات 100-124
    روابط حقوقی شهروندان گاهی در قالب قراردادهای نامعین تابع ماده ده قانون مدنی سامان می گیرد و گاهی نیز در قالب عقودمعین. در مواردی هم شهروندان برای ایجاد یک رابطه حقوقی، از عنوان، احکام و مفاهیم یک عقدمعین کمک می گیرند ولی تغییراتی در آن می دهند یا نتیجه دیگری از آن اراده می کنند. تحلیل این نوع روابط صرفا براساس احکام آن عقد معین راه به خطا می برد و چیزی به طرفین تحمیل می کند که مقصود و منظور آنها نبوده است. آن چه عرفا وکالت بلاعزل خوانده می شود، عموما از این سنخ است؛ یک عمل حقوقی تحت عنوان ظاهری وکالت که مقصود از آن نه نیابت و اداره امور موکل، بلکه ایجاد حق و سلطه ای برای وکیل در موضوع وکالت است، در ارتباط با قراردادی که بین طرفین درباره موضوع وکالت منعقد شده است. همین نکته که وکالت بلاعزل ایجاد حق و سلطه برای وکیل می کند و موضوع وکالت متعلق حق وکیل است، ماهیتی متفاوت به آن می دهد که احکام ویژه خود را اقتضاء دارد. بنابراین، در دعاوی قضایی مرتبط با وکالت بلاعزل باید این ماهیت ویژه را در نظر داشت و از اعمال آن دسته از احکام وکالت که حق وکیل و سلطه او بر موضوع وکالت را زایل می کند، پرهیز کرد. من جمله، احراز عدم تحقق «عقد خارج لازم» که معمولا در متن اسنادرسمی وکالت ذکر می شود، دلیل کافی برای بطلان شرط «سلب حق عزل وکیل» و تبدیل رابطه طرفین به یک وکالت اذنی صرف نیست. زیرا وکالت بلاعزل ماهیت و هدفی متفاوت از وکالت اذنی دارد و به همین دلیل باید آن را ذاتا از صنف اعمال حقوقی لازم به شمار آورد. لذا عباراتی مانند «عقد خارج لازم» و «سلب حق عزل وکیل» را باید تنها نشانه ای برای کشف مقصود طرفین دانست نه عنصری سازنده در رابطه حقوقی آنان.
    کلیدواژگان: وکالت، عزل وکیل، عقد خارج لازم، سلب حق عزل وکیل
  • زهرا بهادری جهرمی، زهرا شاکری* صفحات 125-149
    یکی از موجبات ابطال گواهی نامه ثبت علایم تجاری، مطابق با ماده 41 قانون ثبت اختراعات و طرحهای صنعتی و علایم تجاری مصوب 1386، عدم استفاده از علامت است. به گونه ای که برخی اشخاص پس از ثبت علامت تجاری از استفاده آن خودداری می کنند و مانع استفاده سایرین نیز می شوند. بنابراین محتمل است ذی نفعان برای رفع این انحصار تقاضای ابطال گواهی نامه را داشته باشند. چالشهای مختلفی در خصوص مفهوم عدم استفاده، دلایل استفاده، اثبات کننده و اثبات قوه قاهره مطرح است که در چهار رای صادر شده به شرح متن مقاله به آن پرداخته می شود. مقاله با روش تحلیلی توصیفی و با روی کرد کتابخانه ای (و بعضا میدانی) سرانجام نتیجه گیری می کند که در تحلیل اثبات کننده و دلایل استفاده وحدت رویه ای وجود ندارد اما به نظر می رسد مطابق با قانون مذکور، ذی نفع باید عدم استفاده را اثبات کند. همچنین از سویی ارزیابی دلایل ارایه شده با عنایت به غایت نظام علایم تجاری بسیار ضروری بوده و نیاز به تشخیص استفاده واقعی و جدی از علامت مهم است.
    کلیدواژگان: ابطال علامت تجاری، ثبت علامت تجاری، گواهی نامه ثبت علامت تجاری
  • رحیم پیلوار* صفحات 150-167
    دعوای الزام به تنظیم سند رسمی در حقوق ایران ازجمله دعاوی شایع است و به علت پاره ای ابهامات بعضا بین دادگاه ها در خصوص منقول یا غیرمنقول بودن آن اختلاف صلاحیت پیش می آید. با عنایت به این که مطابق الزامات حقوق ثبت، تا معامله اموال غیرمنقول ثبت نشود، دست کم در مقابل اشخاص ثالث قابل استناد نیست، در صورت امتناع فروشنده از تنظیم سند، خریدار به اقامه چنین دعوایی مجبور می شود. حال اولین پرسشی که در خصوص این دعوا مطرح می شود این است که دعوا به علت ناشی شدن از قرارداد منقول است یا این که به علت ارتباط با مال غیرمنقول، غیرمنقول تلقی و باید در دادگاه محل وقوع ملک مطرح شود؟ این مقاله به بهانه نقد رای شعبه 25 دیوان عالی کشور در مقام حل اختلاف دادگاه ها در خصوص صلاحیت، به بررسی ماهیت دعوای الزام به تنظیم سند رسمی اموال غیر منقول پرداخته است. با عنایت به تحقیق صورت گرفته به نظر می رسد چون هم اکنون تنظیم سند نقش سازنده در عقد بیع ندارد و ماهیتش تعهد به فعل است و تعهد به فعل از مصادیق منقولات است، بنابراین دعوای الزام به تنظیم سند رسمی، منقول است و باید در محل اقامت خوانده مطرح شود. رای مورد نقد این مقاله، در نتیجه خود به درستی چنین دعاوی را منقول شمرده و درصلاحیت دادگاه اقامتگاه خوانده دانسته است.
    کلیدواژگان: دعوای غیر منقول، دعوای منقول، سند رسمی، صلاحیت دادگاه، تعهد به فعل
  • محمدهادی جواهرکلام* صفحات 168-213

    منطوق رای وحدت رویه شماره 810 مورخ 4/3/1400 هیات عمومی دیوان عالی کشور این است که هرگاه معاملات متعددی در طول یکدیگر بر مبیع واقع شود و معامله اول با اعمال خیار تخلف از شرط (عدم پرداخت اقساط ثمن در مواعد مقرر) منحل شود، به دلیل وجود شرط ضمنی مبنی بر بقای عین یا عدم انجام تصرفات ناقله در مبیع، و نیز به حکم عرف که جزیی از عقد و به منزله ذکر در قرارداد است، و بدین جهت که خریدار واقعا یا فرضا از وجود حق فسخ و امکان بازگشت مبیع مطلع بوده است، فروشنده نخست می تواند با انحلال قرارداد اول، مبیع را از ایادی بعدی مسترد کند. از تعلیل مندرج در رای و مفهوم مخالف آن چنین فهمیده می شود که چنان چه قرارداد اول شفاهی بوده است و امکان اطلاع خریدار از خیار تخلف از شرط وجود نداشته یا این که پس از انعقاد قرارداد نخست، در قالب توافق مستقل یا شرط الحاقی، فسخ قرارداد در اثر تخلف از شروط مورد تواق امکان پذیر شود، بدون این که در قرارداد نخست بدان تصریح شده باشد، انحلال قرارداد اول تاثیری بر قراردادهای بعدی ندارد. وانگهی، اقاله معامله نخست موجب بی اعتباری قراردادهای بعدی نمی شود. همچنین، مفاد رای وحدت رویه اختصاص به «عقد بیع» و «خیار تخلف شرط» ندارد؛ بلکه در «تمام معاملات» و «کلیه خیارهای قراردادی» و نیز در مورد «شرط فاسخ» قابل اجراست؛ اما در خیارهای قانونی، انحلال قرارداد اول باعث بطلان یا انفساخ عقود لاحق نمی شود؛ نتیجه ای که بسیاری از فقهای امامیه و برخی از حقوق دانان نیز آن را تایید کرده اند و از ملاک مواد پراکنده قانون مدنی هم برمی آید. به علاوه، اگرچه در رای وحدت رویه، وضعیت معاملات بعدی در صورت انحلال قرارداد نخست مشخص نشده است، اما در خیارهای قراردادی، معاملات بعدی را باید «مراعی» شمرد و با انحلال قرارداد اول، از همان تاریخ و با رد بایع نخست، عقود لاحق باطل می شود.

    کلیدواژگان: خیار تخلف از شرط، شرط فاسخ، کارسازی نکردن چک، معامله بر مبیع، اطلاع خریدار، شرط ضمنی، بطلان، انحلال، مراعی
  • سیده فرانک حسینی سروستانی صفحات 214-224

    یکی از موضوعات چالش برانگیز و مبتلا به در بحث پرونده های مطروحه با موضوع اراضی موات، وضعیت حقوقی اراضی است که نوعیت آنها در پی اعتراض مالک اولیه به نظر هیات تشخیص، تغییر پیداکرده و منتهی به ابطال سند مالکیت ثانویه به نام دولت با نمایندگی سازمان زمین شهری (اداره کل راه و شهرسازی استان) می شود. در چنین مواردی از سویی تصرفات ایام مالکیت دولت در اراضی با عنایت به نوعیت اراضی و سند صادر شده، مالکانه و قانونی بوده است و البته عمدتا حاکمیتی، و از سوی دیگر با پذیرش اعتراض مالک و اثر قهقهرایی رای صادر شده و لزوم اعاده وضع به حالت سابق، ایجاب عدالت، تامین حقوق حقه مالک اولیه است که می تواند حسب مورد خلع ید و تحویل ملک مورد ترافع به مالک اولیه و یا پرداخت بهای آن و یا تحویل معوض آن باشد. در این میان برای قضاوت و تصمیم قضایی چالشهای متفاوتی امکان رخداد دارد که رای مورد بررسی یکی از آنهاست. از آن جا که با صدور رای تغییر نوعیت اراضی از موات به بایر و دایر و اثر قهقهرایی چنین رایی، اساس تصرفات و انتفاع دولت از اراضی موصوف مبنای قانونی خود را از دست می دهد به نظر می رسد دادنامه صادرشده از سوی شعبه 211 دادگاه عمومی که با اصلاح مبنای صدور به تایید شعبه 12 دادگاه تجدیدنظر استان تهران رسیده است، دایر بر الزام شرکت راه آهن شهری تهران (مترو) به پرداخت بهای روز ملک ضمن انتقاد به مبانی آراء صادر شده، درست و تایید شدنی باشد.

    کلیدواژگان: اراضی موات، مالکیت، بهای اراضی تملک شده، استیفای ناروا
  • سیروس حیدری* صفحات 225-254
    دیوان عالی کشور به عنوان عالی ترین مرجع قضایی بایستی بر اجرای صحیح قوانین در محاکم نظارت کند. نظارت مزبور از طریق نقض و ابرام آراء محاکم در قالب رسیدگی فرجامی صورت می پذیرد. گاهی ممکن است دادگاه مرجوع الیه در مقام رسیدگی مجدد، رایی مشابه با رای منقوض و مبتنی بر همان جهات صادر کند که در این صورت، رای مزبور به وصف اصراری متصف می شود. در عین حال، مادام که موجبات نقض در آراء اولیه و ثانویه متفاوت باشد، صدور رای اصراری از سوی محکمه تالی محقق نشده و موجبی برای ارجاع پرونده به هیات عمومی شعب حقوقی فراهم نخواهد بود. پس از صدور رای اصراری توسط دادگاه هم عرض، چنان چه نسبت به رای مزبور فرجام خواهی شده و شعبه دیوان برای مرتبه دوم آن را مغایر با موازین شرعی یا مقررات قانونی تشخیص دهد، باید موضوع به هیات عمومی شعب حقوقی ارجاع شود و چنان چه هیات عمومی با نظر شعبه دیوان موافق بوده و به نقض رای اصراری دادگاه اقدام کند، رسیدگی مرتبه سوم به شعبه هم عرض دادگاه صادرکننده رای منقوض ارجاع می شود. مفاد قسمت اخیر ماده 408 قانون آیین دادرسی مدنی از حیث نحوه عمل دادگاه مرجوع الیه ثالث و الزام یا عدم الزام دادگاه مزبور به تبعیت از رای هیات عمومی، تا حدودی دچار ابهام است و همین امر موجب بروز اختلاف نظر در این زمینه شده است. در این مقاله، سعی بر آن است تا ضمن تبیین مفهوم و شرایط تحقق رای اصراری، دیدگاه های موجود در زمینه لزوم یا عدم لزوم تبعیت از رای اصراری دیوان عالی کشور با ملاحظه سابقه تحولات قانونی حاکم بر موضوع بررسی شود و ایده لزوم تبعیت دادگاه مرجوع الیه از رای اصراری هیات عمومی شعب حقوقی دیوان عالی کشور تقویت شود.
    کلیدواژگان: دادگاه مرجوع الیه، دیوان عالی کشور، رای اصراری، فرجام
  • سید علی خراسانی* صفحات 255-302
    در این مقاله با ارایه و نقد رایی در رابطه با اثبات مالکیت زوج نسبت به اموالی که در دوران زوجیت به نام زوجه خریداری شده و ثمن آن توسط زوج پرداخت شده است، به بررسی میزان توجه دادگاه به شروط ضمنی، کشف اراده واقعی طرفین معامله، شناسایی طرف اصیل در قرارداد و رعایت اصول و قواعد آیین دادرسی مدنی (از حیث ادله اثبات دعوا، صلاحیت محلی، تعیین خواسته و خواندگان) پرداخته شده است. شعبه 79 دادگاه عمومی حقوقی تهران و شعبه 25 دادگاه تجدیدنظر استان تهران، سندرسمی انتقال و سند مالکیت صادر شده به نام زوجه را مصداق اراده ظاهری دانسته و پرداخت کل ثمن معامله توسط زوج را دلیل بر اراده واقعی در انجام معامله برای زوج تلقی کرده است و حکم به اثبات مالکیت زوج و الزام زوجه (ورثه زوجه) به تنظیم سند رسمی انتقال به نام زوج صادر کرده اند. به علاوه دادگاه درخواست کتبی زوج از وارث زوجه مبنی بر خرید سهم الارث وارث از اموال موضوع دعوا را به منزله درخواست صلح دانسته و اقرار زوج به مالکیت زوجه تلقی نکرده است. بدین منظور رای شعبه79 دادگاه عمومی تهران و رای شعبه25 دادگاه تجدیدنظر استان تهران را با روش تحلیلی به اجزای تشکیل دهنده آن تجزیه کرده و خواهیم دید که در باز ترکیب این اجزا، چه ایراداتی از حیث استدلالی متوجه دادگاه بدوی و تجدیدنظر شده است. به نظر می رسد عمده ایرادات مذکور ناشی از این باشد که تصمیم دادگاه در این پرونده، بیش از آن که نتیجه استدلال منطقی باشد، معلول سیر شهودی دادرس بوده است.
    کلیدواژگان: اراده ظاهری، اراده باطنی، اثبات مالکیت، نماینده، اصیل افشا نشده، پرداخت ثمن توسط شخص ثالث، درخواست صلح، شهودگرایی قضایی
  • داودی بیرق حسین*، مریم غنی زاده بافقی صفحات 303-315
    رای پیش رو که موضوع نقد این مقاله است در راستای همان اندیشه متداولی است که در رویه بیشتر دادگاه ها قرار گرفته است و در این روی کرد حقوق خانواده و اختلافات ناشی از آن چون سایر دعاوی مالی و غیر مالی تلقی شده است. این اندیشه تاکید دارد که برای دعوای ملاقات فرزند مشترک باید دید، فرزند مشترک بالغ است یا خیر، در فرض بلوغ دادگاه خود را فارغ از رسیدگی به دعوای ملاقات فرزند مشترک می داند، زیرا این دعوا را چون سایر دعاوی غیر مالی تلقی می کند و استماع دعوا را پس از بلوغ طفل نمی پذیرد و معتقد است فرزند مشترک بالغ حتی اگر دختری 9 ساله باشد خود باید در مورد ملاقات با والدینش تصمیم بگیرد، این اندیشه مورد نقد است؛ زیرا در واقع امر فرزندی که با یکی از والدین زندگی می کند، بیشتر از آن که در مورد زندگی شخصی اش تصمیم گیرنده باشد، تحت تاثیر افکار والدی است که با او زندگی می کند و عدم رسیدگی به درخواست والد دیگر هم فرزند و هم والد مذکور را از حقوق بنیادین خود محروم می سازد؛ بنابراین باید دادگاه ها را در حل این معضل مکلف به ورود باشند و آن را لازمه حفظ حقوق کودک و والدین بدانند، این روی کرد با احادیث و دیدگاه های فقهی و همچنین اسناد حقوق بشری هم سو است.
    کلیدواژگان: رویه قضایی، دعوای ملاقات فرزند، بلوغ، حقوق کودک
  • سمیرا سلیمان زاده* صفحات 316-337
    بعد از پذیرش جدایی اعتباری شخصیت حقوقی شرکت تجاری از شرکا، چالشهای گوناگونی در این خصوص فراروی حقوق دانان قرار گرفت. یکی از مهم ترین آنها، ابهام در تفکیک مسوولیت شرکت از شریک یا سهامدار به تبع تفکیک پیشین است. هنگامی که شخص حقوقی مرتکب تخلفی می شود و ورای آن سهامداران یا شرکایی وجود دارند که اراده اصلی شرکت را هدایت می کنند و در رواقع کنترل کننده آن محسوب می شوند، قضات با اتکا به مبانی مختلف دست به خرق حجاب شخصیت حقوقی شرکت می زنند و مسوولیت را متوجه اصیل واقعی می کنند. عبور از شخصیت حقوقی شرکت که حالت استثنایی دارد، از مبانی فکری خاصی تبعیت می کند و در آراء دادگاه ها در حال گسترش است. مقاله حاضر به نقد و بررسی یک نمونه از این آراء پرداخته است.
    کلیدواژگان: اصیل، شرکت، خرق حجاب، شخصیت حقوقی، سوء استفاده از حق، مسوولیت
  • بهنام شکوهی مشهدی* صفحات 338-357
    از جمله وظایف دادگاه، اتخاذ تصمیم وفق قوانین در مورد هر دعوا به طور خاص است هر چند خواسته های متعددی در یک دادخواست عنوان شده باشد (مواد 3 و 4 قانون آیین دادرسی مدنی). در مورد اخیر ممکن است دادگاه در خصوص قسمتی از دعاوی طرح شده، در بخش منطوق رای اظهارنظر نکرده و به عبارتی حکم موضوع را تعیین نکرده باشد؛ حکم این موضوع در قانون آیین دادرسی مدنی مشخص نشده و رای مورد نقد، راهکار بازگرداندن پرونده به دادگاه صادرکننده را به طور مطلق برگزیده است. در این نوشتار، فروض سه گانه ای در نظر گرفته شده است که حکم مساله را در موردی که خواسته فقط در دادخواست عنوان شده باشد با فرضی که خواسته مسکوت در بخش مقدمه و اسباب توجیهی رای ذکر شده باشد را روشن می کند.
    کلیدواژگان: منطوق حکم، خواسته مسکوت، تصحیح رای، اسباب توجیهی، خواسته به اثبات رسیده
  • علی اصغر صانعیان* صفحات 358-388
    امکان اجرای احکام دادگاه های خارجی در حقوق ایران در ماده972 قانون مدنی از سوی قانون گذار تجویز شده، اما شرایط، موانع و تشریفات راجع به آن در فصل نهم قانون اجرای احکام مدنی مصوب 1356 تعیین شده است. در تفسیر و به کار گیری قواعد مزبور در آثار پژوهشگران حقوقی و هم چنین رویه قضایی نکات قابل تاملی وجود دارد که توجه به آنها با درنظرگرفتن فلسفه وجودی و هم چنین کارکردهای نهاد شناسایی و اجرای احکام خارجی، می تواند به شناخت بیشتر آن کمک کرده و گامی در راستای توسعه و بهره مندی از مزایای آن برداشته شود. در دادنامه ای که به تاریخ 03/03/1400 با موضوع اجرای حکم طلاق صادر شده از دادگاه داگلاس کشور امریکا از شعبه 13 دادگاه تجدیدنظر استان مازندران صادر شده، با استناد به منابع حقوقی داخلی و بین المللی به نکات ارزشمندی نظیر لزوم احترام به حق مکتسب خواهان که مبتنی بر حق بنیادین دادخواهی استوار است، انتخاب قانون حاکم بر دعوا توسط دادگاه صادر کننده حکم، تقلب نسبت به قانون و همچنین پیوند میان رخدادهای اجتماعی و قواعد حقوقی پرداخته، که در نوع خود کم نظیر و سزاوار تقدیر است؛ با وجود این، نقد و معرفی آن در کنار پرداختن به برخی از زوایای موضوع که در رای مزبور مورد اشاره قرار گرفته است، می تواند به توسعه و تسهیل تحقق نهاد شناسایی و اجرای احکام خارجی همسو با نظامهای پیشرفته حقوقی دنیا و در نتیجه ارتقای نظام حقوقی کشور کمک کند.
    کلیدواژگان: اجرای حکم خارجی، شناسایی حکم خارجی، حق دادخواهی، حق مکتسب، قانون حاکم بر دعوا، تقلب نسبت به قانون
  • مجید غمامی* صفحات 389-402
    در آیین دادرسی باید موانع رسیدگی را از ایرادات آیینی تمیز داد و بر هر کدام حکم شایسته خود را جاری کرد. اعتبار امر قضاوت شده که از قواعد اساسی دادرسی است در چهره بازدارنده خود در زمره موانع رسیدگی است و دادگاه در مقام رویارویی با آن باید از رسیدگی دوباره پرهیز کند. اعتنا به این مانع نیازی به استناد از طرف خوانده ندارد و به هر طریقی که دادگاه از وجود آن آگاه شود باید به آن بپردازد. از همین رو توجه دادگاه به این مانع نه تابع مهلت است و نه در مراحل گوناگون رسیدگی اعم از مرحله ماهوی و فرجامی تفاوتی دارد. در این مقاله رایی از شعبه هشتم دیوان عالی کشور که بدون توجه به این تفکیک صادر شده است، مورد نقد قرار می گیرد.
    کلیدواژگان: اعتبار امر قضاوت شده، فرجام، دیوان عالی کشور، موانع رسیدگی، ایرادات آیینی
  • فیض الله قائدی* صفحات 403-427

    انتقال دعوا به این معناست که حق اقامه دعوا و ادامه جریان دادرسی از شخصی به شخص دیگر منتقل شده و منتقل الیه قایم مقام منتقل عنه شود. قوانین آیین دادرسی درباره انتقال ارادی، حکمی ندارند و این امر موجب، تفسیرهای متفاوتی شده است: برخی دادگاه ها انتقال دعوا به طور ارادی را نمی پذیرند؛ پس از انتقال «موضوع دعوا» در جریان دادرسی، به لحاظ این که خواهان ذی نفع نیست، قرار «رد دعوا» صادر می کنند. برخی دادگاه ها، انتقال دعوا را می پذیرند و منتقل الیه را طرف دعوا می دانند. با توجه به ماده 105 قانون آیین دادرسی مدنی در مورد انتقال قهری و بند 6 ماده 84 همان قانون و تبصره و ماده 42 قانون ثبت و بند یک ماده 26 قانون تشکیل دادگاه های عمومی و انقلاب و مواد قانونی پراکنده دیگر، اصل قایم مقامی، ضوابط و قواعدی مانند: ذی نفع بودن متداعیین، اعتبار امر مختومه، تبعیت فرع از اصل، قاعده تسلیط و دکترین حقوقی و برخی آراء دادگاه ها، بویژه آراء مراجع عالی قضایی، به نظرمی رسد «انتقال دعوای ارادی» همانند انتقال دعوای قهری در نظام حقوقی ایران پذیرفته شده است. پذیرفتن انتقال دعوا، مانع اطاله دادرسی و تحمیل هزینه دادرسی مضاعف بر اصحاب دعوا می شود.

    کلیدواژگان: انتقال گیرنده، جریان دادرسی، حق اقامه دعوا، ذی نفع، رد دعوا، طرف دعوا، قائم مقام
  • حسن کیا* صفحات 428-447
    رای شعبه 265 دادگاه عمومی تهران از جهت توجه به جهات نامنصوص نادرستی رای داور شایسته گرامی داشت است. این رای در بخشی که پاس داشت اصول بنیادین دادرسی در داوری را بایسته دانسته است و دربخشی دیگر که به بایستگی موجه و مدلل بودن رای داور اشاره دارد و پاس نداشتن آنها را دستاویز نادرستی رای داور دانسته، دقیق و درست است و این نکته که این امور از حقوق باشندگان داوری است و بی توجهی به آنها خلاف مقررات موجد حق است و حقی را که قانون گذار برای کسان شناخته مورد بی مهری قرار داده و این همان بند یک ماده489 قانون آیین دادرسی مدنی است. پس دادرس گرامی، هم در راه یافتن دستاویزها و هم در انطباق آن بر قانون، راه را به درستی پیموده است. در بخشی که دو بار رای دادن داور را ناهمسو با بنیاد فراغ دادرس دانسته و قاعده پیش گفته را بدون نص، به داوری گسترش داده است از نگاه نگارنده ره بدرستی نپیموده و قاعده فراغ دادرس به گونه روان در رسیدگی دادرسان دولتی، در داوری جریان ندارد، چون داوری برپایه آهنگ و خواست دوسو بوده و از بندوبست رسیدگی در دادگاه های دولتی رها می باشد، به همین خاطر است که طرفین حتی می توانند به همداستانی یکدیگر، رای داور را کلی یا جزیی بی اعتبار کنند و قیاس دادرسی و داوری و گسترش فرمانهای دادرسی به داوری، آن هم بدون آشکارگویی قانون گذار، جایگاه گمان مندی و به نگاه نگارنده توجیه پذیر نیست.
    کلیدواژگان: اصول دادرسی، جهات نامنصوص، فراغ داور، موجه بودن، مدلل بودن
  • حسن محسنی* صفحات 448-469
    دادگاه عمومی شهرستان اراک و دادگاه های تجدیدنظر استان مرکزی دعوای استیذان اعمال وکالت رسمی زوج به زوجه را که زوجه مطرح کرده است شنیده و رای برابر آن داده اند. شعبه 16 دیوان عالی کشور این دعوا را، دعوای زوج بر زوجه با وکالت زوجه دانسته است و دو بار با رای شعب دادگاه تجدیدنظر استان مرکزی مخالفت کرده است تا جایی که موضوع در هیات عمومی شعب حقوقی دیوان عالی کشور مطرح شده است. این هیات چنین دعوایی را، دعوای اصیل (زوجه) بر وکیل (زوج) دانسته و رای شعبه دادگاه تجدیدنظر استان را استوار کرده است. چنین برداشتی از دعوا با قوانین حاکم چندان سازگار نمی آید از این رو، مورد نقد و بررسی در این نوشته بوده است.
    کلیدواژگان: وکالت در طلاق، وکالت مقید، وکالت مطلق، وکیل معاضدتی
  • نصیبه محمودی* صفحات 470-490
    در حقوق مدنی ایران به تبع فقه اسلامی، برای تعیین رابطه پدر و فرزندی، استناد به قاعده فراش پذیرفته شده است. بر مبنای این قاعده طفل متولد در زمان زوجیت، ملحق به شوهر است، مشروط به این که از تاریخ نزدیکی تا زمان تولد کمتر از شش ماه و بیشتر از ده ماه نگذشته باشد. اگر علی رغم تحقق شرایط فراش، زوج مدعی عدم انتساب طفل متولد شده به خود باشد و برای اثبات ادعای خود به آزمایش دی ان ای استناد و نتایج این آزمایش بر عدم لحوق طفل دلالت کند، تکلیف طفل متولد شده از حیث انتساب، مورد تردید قرار می گیرد. جهت تعیین تکلیف، نظریه سنتی عدم پذیرش آزمایش دی ان ای را با علل تشریع قاعده فراش و حفظ بنیان خانواده سازگارتر می داند. این در حالی است که ضرورت توجه به دانش بشری که دادرس را در کشف واقع یاری می رساند باعث شده است که توجه به نتایج حاصل از این نوع آزمایشها توصیه شود. در واقع اماره بودن قاعده فراش صرفا از جهت عدم علم به واقع است و با این اوصاف به سختی می توان گفت که اگر راهی علمی وجود داشته باشد که بر اساس آن بتوان با اطمینان بالا نسبت بین پدر و فرزند را معلوم کرد، همچنان باید از راهی رفت که واقعیت را تنها به طور ظنی کشف می کند.
    کلیدواژگان: قاعده فراش، اثبات نسب، نفی نسب، تشخیص هویتژنتیکی، اماره قضایی، علم قاضی، ادله اثبات دعوا
  • علی مشهدی*، محمد اسماعیلی صفحات 491-506

    در این نوشتار به نقد و تبیین دادنامه صادر شده از شعبه 58 دیوان عدالت اداری ونیز دادنامه صادر شده از شعبه 16تجدیدنظر دیوان پرداخته شده است. موضوع پرونده، شکایت بازمانده کارگر متوفی از سازمان تامین اجتماعی شعبه تهران با موضوعیت الزام طرف شکایت به احتساب حق بیمه ایام اشتغال نظر به ماده 148 قانون کار طی دادنامه مورخ 23/10/93 هیات حل اختلاف است. این رای با توجه به سرپرست بودن کارگر متوفی و ایجاد مشکلات معیشتی برای بازماندگان و همچنین حفظ منافع سازمان تامین اجتماعی و جلوگیری از ایجاد رویه عمومی برای بی توجهی و خروج کارفرمایان از مسوولیت ذاتی خود و عدم تحمیل به سازمان تامین اجتماعی به عنوان یک سازمان دولتی که می باید با حفظ و تقویت منابع مالی، حمایت های گسترده ای برای جامعه هدف مطالبه گر داشته باشد، حایز اهمیت است. ابتدا برخی نکات و ایرادات شکلی در دادنامه را مورد بحث قرارداده و با بررسی برخی نکات ماهوی در این رای باتوجه به شکایت شاکیه به جهت عدم احتساب سابقه و انتفاع از برقراری مستمری کارگر متوفی توسط شعبه سازمان تامین اجتماعی، به مانند تخلف کارفرما و عدم الزام کارفرما در رای که مهمترین مساله ماهوی مغفول در این رای است که به واقع سبب موجودیت دعوای اداری است، با این نکته که در مراجع شبه قضایی کار براساس اصل اکسازشن (تقدم رسیدگی اداری بر قضایی) قابلیت حل دعوا وتسریع و عدم اطاله دادرسی وبه همراه تغییر در روش حل دعوا با اصلاح قوانین کار و ایجاد الزام حقوقی به جهت تعقیب سبب دعوا وجود دارد، می پردازیم.

    کلیدواژگان: حقوق کار، تامین اجتماعی، واحد دولتی، حق بیمه، ایام اشتغال، دیوان عدالت اداری
  • هادی ملک تبار فیروزجائی* صفحات 507-521
    در دادرسی مدنی صدور حکم غیابی امری استثنایی است و از این رو، بدیهی است که برخی قواعد خاص و ویژه بر فرایند رسیدگی به دعوا حاکم باشد. به دلیل غیبت خوانده، دخالت دادرس در دعوای باید بیشتر و جدی تر باشد. برخی ایرادات احتمالی نیز باید به صورت سرخود مورد توجه قرار گیرد. به منظور تامین سرعت در دادرسی ها، قانون آیین دادرسی مدنی حل و فصل برخی از موضوعات مانند صلاحیت یا ایرادات آیین دادرسی را در زودترین موعد مقرر داشته است. با این حال، در دادنامه موضوع تحقیق حاضر، پاسخ به یکی از نخستین پرسشهای دادرسی یعنی مساله صلاحیت دادگاه بیش از یک سال زمان برده و سرانجام، با دو بار رسیدگی در مرجعی غیرصالح، با ورود دیوان عالی کشور به دادگاه صالح ارجاع شده است. بی گمان، چنین ترتیبی موجب تحمیل هزینه به نظام دادرسی به عنوان نماینده حقوق عمومی و دادخواهان این پرونده و سایر مراجعان می شود و روشن است که رفع مشکل آن را باید بسیار زودتر از آن چه که دیدم، تدبیر شود. با سپردن برخی اختیارات به دادرس می توان مدیریت بهتری را بر موضوع اعمال کرد و از تکرار چنین وضعیتی پیش گیری شود. با این حال، دادنامه صادر شده از دیوان عالی کشور با توجه به مقررات فعلی، رعایت حق خصوصی خوانده را مقدم دانسته و بانقض حکم غیابی، پرونده را به مرجع صالح ارسال داشته است که باتوجه به قانون آیین دادرسی تصمیم صحیحی به نظر می رسد.
    کلیدواژگان: آیین دادرسی، عدم صلاحیت، ایراد آیین دادرسی، حکم غیابی، اختیارات راسی دادرس
  • سید عباس موسوی* صفحات 522-548
    برای آن که هر یک از دو سوی قرارداد به تعهدات خویش پای بند باشند و اهداف ایشان بهتر و مطمین تر آشکار شود، یک گزینه خوشایند؛ برقراری وجه التزام یا جریمه مدنی است. بدین وسیله از یک سو متعهد خود را درگیر پیامد مدنی می بیند و تلاش می کند هم انگ پیمان شکنی را از خود دور سازد و هم از جریمه ناشی از آن بگریزد و از سوی دیگر متعهدله با خیالی آسوده نتایج قرارداد را دنبال کرده و در صورت سرپیچی سوی مقابل، با خاطری مطمین زیان خویش را در پرتو جریمه برقرار شده جبران می سازد. چنین شرطی مبنای منطقی و عقلانی دارد و ناسازگار با اصول و مبانی حقوقی نیست. بر این پایه قانون گذار ما گذشته از شناسایی آن ضمن احکام کلی چون مواد 10 و 219 قانون مدنی، به نحو روشن در ماده 230 این قانون به آن مشروعیت بخشید. اما پرسش جدی آن است که سازندگان قرارداد تا چه حد و به چه میزان در ساخت و پرداخت این شرط آزادی عمل دارند؟ آیا به هر اندازه که بخواهند ولو به میزان نامتعارف می توانند وجه التزام تعیین کنند؟ گذر دوران نشان داده است که آزادی در برقراری وجه التزام ناشی از پیمان شکنی به هر مقدار، در برخورد با برخی نمونه ها، دور از عدالت و انصاف است. قانون گذار فرانسه در رفع این دغدغه در بازنگری قانون مدنی (2016) به موجب ماده 5_1231 این شرط را بر پایه عرف، منطق و عدالت مهار ساخته و تعدیل کرده است. اما در نظام حقوقی ما بی توجه به نتایج ناخوشایند این شرط، نه تنها رویه قضایی تنقیح نشده بلکه به موجب رای وحدت رویه شماره 805 مورخ 16/10/1399 حکم مقرر در ماده 230 قانون مدنی تحکیم شد.
    کلیدواژگان: قرارداد، خسارت قراردادی، شرط ناعادلانه، عدالت، انصاف
  • عباس میرشکاری*، شبیر آزادبخت صفحات 549-584
    راه حل اولیه در زمان ورود زیان بدنی به اشخاص در فقه و حقوق ایران، پرداخت دیه است. پیش فرض ادبیات حقوقی این است که دیه کلیه خسارات وارد بر زیان دیده را جبران می کند، حال آن که ممکن است در این فرض، علاوه بر خسارت بدنی، انواع دیگری از خسارات به زیان دیده وارد شده باشد. به دیگر بیان، در این موقعیتها اصولا خسارات مادی (هزینه های درمان و معالجه و از کارفتادگی) و معنوی (درد و رنج ناشی از ورود زیان) نیز به فرد تحمیل می شود که به لحاظ ماهیت با خسارت بدنی متفاوت است. حال، جای این پرسش است که آیا قلمرو مفهومی دیه، شامل تمام خسارات پیش گفته می شود یا خیر؟ در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف، خصوصا با توجه به ابهام موجود در ماده 14 قانون آیین دادرسی کیفری و عدم وضوح مفهومی منافع ممکن الحصول تشدید شده است. با این حال، گرایش رویه قضایی آن است که دیه، تمام خسارات وارد بر افراد را جبران نمی کند، لکن، نسبت به این که کدام نوع از خسارات مازاد بر دیه قابل جبران است، رویه قاطعی وجود ندارد. این نوشتار، با روی کردی تحلیلی- توصیفی و با بررسی برخی از آراء دادگاه ها، معتقد است که دیه به عنوان بدل زیان بدنی پرداخت می شود و خسارات مادی و معنوی وارد بر زیان دیده، به طور جداگانه و تا حدی که منجر به جبران مضاعف زیان نشود، قابل جبران است.
    کلیدواژگان: زیان بدنی، زیان مادی، زیان معنوی، عدم النفع
  • داود نصیران*، ناهید نصیران صفحات 585-607
    معمولا شهرداریها به جای این که وظایف قانونی خود را شخصا انجام بدهند انجام آن را بر عهده پیمانکاران می گذارند، در این صورت مساله این است که اگر ثالثی در اثر خطای پیمانکار زیان بیند آیا می تواند برای دریافت خسارت خود به شهرداری مراجعه کند؟ بویژه این پرسش در فرضی مطرح می شود که در قرارداد پیمانکاری که میان شهرداری و پیمانکار منعقد گردیده شرط شده باشد که جبران خسارت اشخاص ثالث بر عهده پیمانکار است. در خصوص مسوولیت شهرداری در برابر ثالث زیان دیده سه دیدگاه در رویه قضایی وجود دارد: برخی دادگاه ها با استناد به قرارداد پیمانکاری شهرداری را مسوول ندانسته اند، برخی دیگر از دادگاه ها شهرداری را فقط تا حدی که در تحقق زیان دخالت داشته مسوول دانسته اند و نهایتا بعضی دیگر شهرداری را ضامن کلیه خسارتهایی دانسته اند که به ثالث وارد شده است ولی به شهرداری حق داده اند بعد از جبران خسارت ثالث به پیمانکار مراجعه کند.
    کلیدواژگان: شهرداری، پیمانکار، مسوولیت، شخص ثالث، متبوع، تابع، زیان دیده
  • بهنام نورزاده* صفحات 608-630
    ممنوعیت دخالت دولت در فوتبال و نیز تخصصی بودن دعاوی و اختلافات فوتبال سبب شده است رسیدگی به دعاوی و اختلافات ناشی از فوتبال، خارج از صلاحیت ذاتی محاکم قضایی قرار بگیرد؛ از این رو، دعاوی ناشی از فوتبال باید در مراجع ورزشی مورد رسیدگی قرار بگیرد. این صلاحیت منبعث از مقررات جهانی همچون، مقررات فیفا (به عنوان عالی ترین مرجع جهانی فوتبال) است؛ در این راستا، بند 2 ماده 59 اساسنامه فیفا مصوب 2016 چنین مقرر می دارد: « مراجعه به دادگاه های عمومی ممنوع می باشد مگر در مواردی که به طور خاص در مقررات فیفا پیش بینی شده باشد. مراجعه به دادگاه های عمومی برای هرگونه اقدامات موقت نیز ممنوع است.» در رای موضوع مقاله حاضر، خواهان الزام خوانده را به انجام تعهدات ناشی از یک قرارداد ورزشی کرده است و دادگاه نخستین با قایل شدن به صلاحیت مراجع ورزشی به استناد به ماده 66 اساسنامه فدراسیون فوتبال که همسو با بند 2 ماده 59 اساسنامه فیفا می باشد، قرار عدم صلاحیت به شایستگی کمیته انضباطی فدراسیون صادر و پرونده را به دیوان عالی کشور ارسال کرده است، ولی شعبه 5 دیوان با قایل نشدن به صلاحیت مراجع ورزشی، با عدم تایید قرار، پرونده را برای ادامه رسیدگی به دادگاه نخستین برگردانده است. از نظر نگارنده، رای دیوان به سبب مخالفت با مقررات ورزشی ناظر بر صلاحیتهای تعیینی فدراسیون جهانی فوتبال یعنی فیفا و فدراسیون فوتبال غیرقابل تایید است.
    کلیدواژگان: صلاحیت، قراردادهای فوتبال، دعاوی فوتبال، فیفا
  • فریدون نهرینی* صفحات 631-652
    بایستگی پاس داری از قواعد و آیین صلاحیت دادگاه ها خواه ذاتی یا محلی، نشان از ارزشمندی و ارجمندی آن دارد. افزون بر شناسایی صلاحیت از سوی دادگاه، ایراد به صلاحیت محلی دادگاه، یکی از حقوق آیینی خوانده دعواست. اگر چه قانون گذار بازه زمانی ایراد به صلاحیت دادگاه را در مرحله دادرسی نخستین بیان کرده است ولی روشن نیست که آیا چنین حقی در هنگام و مرحله واخواهی، همچنان برای خوانده دعوا که برای نخستین بار به دفاع از خود می پردازد، برقرار و پایدار است یا خیر. خواندن تصمیم دیوان عالی کشور که برای رفع اختلاف در صلاحیت محلی دادگاه های تالی در مرحله واخواهی صادر شده، به درستی بر مناط صلاحیت دادگاه به هنگام تقدیم دادخواست تکیه دارد ولی افزون بر نگاهداشت این قاعده، شایسته است که در موارد استثنایی، از سوء استفاده خواهان از قاعده مزبور نیز جلوگیری شود.
    کلیدواژگان: صلاحیت محلی، مناط صلاحیت، ایراد به صلاحیت، مرحله واخواهی
|
  • MohammadJavad Shariab Bagheri * Pages 6-8
  • Hassan Mohseni * Pages 9-11
  • Amir Hosseinabadi * Pages 12-14
  • Mandana Aghajani * Pages 21-39
    Article 159 of the Constitution, which recognizes courts of justice as an official body for dealing with people's grievances, demonstrates a rule that in case of doubt in the jurisdiction of the courts of justice, these courts have general jurisdiction to deal with various claims. As a result, until the legislator has not explicitly prohibited the judicial courts from dealing with certain claims, the general jurisdiction of the courts has legal support and the support of fundamental rights, and therefore dealing with claims in courts is among the fundamental rights of the nation. It is obvious that such a basic and fundamental right, which itself guarantees the rights of individuals, cannot be violated, compromised or disputed by erroneous interpretations of the laws. Thus, the powers arising out of certain statutes, which provide the possibility for claimants to refer to bodies other than the courts of justice, do not negate the general jurisdiction of the courts of justice, and these powers cannot be used as a basis for ignoring the fundamental rights of individuals to refer to them. Therefore, in dealing with laws and regulations that contain such powers for litigants, it is appropriate to guarantee the right to litigate and the principle of access to justice and the courts in an appropriate manner by relying upon Article 73 of the Constitution and interpretation of the said laws in accordance with Article 159.
  • Mahsa Aghaei * Pages 40-68
    On 26/09/2013, Branch 1 of the Supreme Court rendered a judgment regarding “a motion to appeal with respect to a judgment made in the case of annulment of a deed of trust”. The study and critique of this judgment and its comprehensive review deserve attention in several aspects. First of all, this judgment discusses the objection to judicial decisions, which is very important in terms of procedure, and by referring to the binding precedent No. 666, once again emphasizes that judgments related to trust may be appealed.This judgment deals with the issue from two perspectives. Firstly, in terms of the possibility of protesting the judgments, where it examines them in cases concerning trust from the point of view of whether they may be appealed. Secondly, with respect to sustainability of an objection and appeal regarding a judgment that has been appealed, and its reversal and remanding the case to a court that is at the same level as the lower court for further proceedings.In addition, the judgment rendered by Branch 1 of Supreme Court contains valuable points in terms of the manner of paying attention to the legal and judicial arguments, formal objections, emphasizing the coordination of the top and bottom of judgments, as well as the discussion concerning evidence.Also, the examination of a judgment that has been appealed along with the judgment rendered by Branch 1 of Supreme Court can make a significant contribution to improving the process of rendering judicial decisions and also provide a suitable model to the respected courts and put an end to the ambiguities and disagreements pertaining to the question of whether judgment related to trust claims can be appealed.
    Keywords: deed of trust, the fact that trust has been realized, appeal request, competent authority, admissibility of appeal, Evidence
  • Hossein Esmaili * Pages 69-82
    Normally, upon rendering the arbitration award and serving it to the parties, the connection of the arbitrator with the case is terminated. However, in many cases the dispute between the award creditor and award debtor concerning the arbitration award, continues through the filing of lawsuit to demand annulment the arbitration award and to be dealt with it during the two stages of first instance and appeal. In practice, regardless of the outcome of the dispute, the arbitrator has very little involvement in the process of the proceedings dealing with the annulment of the arbitration award. This is so while he is the person with a greatest knowledge concerning the arbitration process that has taken place. Moreover, the outcome of the annulment of the arbitration award can damage the personal and professional reputation of the arbitrator or the arbitral body, and may provide the ground for the imposition of civil liability on the arbitrator or arbitral body. In this article, by considering one example of the judicial precedent, we shall examine the legal power of an arbitrator to defend his award during the proceedings of the annulment of the decision or after the final annulment of the arbitration award. In the end, it has been concluded that supporting the presence of the arbitrator during the annulment proceedings and the interaction of the court with the arbitrator is acceptable, and with certain conditions, it is possible for him to object as a third party to the annulment of the arbitrator award, and consequently, the award may be reversed.
    Keywords: Arbitrator, award, objection, Third party, Claim
  • Mostafa Elsan *, Ali Aghababai Bakshaish Pages 83-99
    According to Article 226 of the Criminal Procedure Act, "The accused in whose case a surety order or bail is issued will be introduced to the detention center until the guarantor is introduced or the bail is deposited; However, in case of arrest, the accused can protest against the principle of arrest or non-acceptance of guarantor or bail within ten days from the date of notification of the investigator's decision". Although this article can be interpreted in favor of the accused, But in that part that deals with the possibility of protesting the principle of the order leading to arrest, it has ambiguity and in many ways, compared to Article 242 of Criminal Procedure Act, it has a different ruling. Therefore, by comparing articles 226 and 242 of the Criminal Procedure Act, several questions are raised: First of all, does the court, in the process of hearing the objection, only have the authority to examine the "the order leading to arrest itself" or can it also enter into the amount of security issued? Secondly, in the process of handling the objection, the criminal court also enters into the nature of the lawsuit - to the extent that it is necessary to examine the objection - or does it only review the issued order? This paper is considering practical facts and judicial procedure in criticism and analysis of an award issued by Branch 1030 of Criminal Court, Shahid Qudosi Judicial Complex in Tehran and provide applicable answers and practical solutions to the above questions.
    Keywords: Criminal security order, Proportionality, order leading to arrest, judicial procedure
  • Saeid Bagheri * Pages 100-124
    The legal relations of citizens are sometimes organized in the form of unspecified contracts subject to Article 10 of the Civil Law, and sometimes in the form of specific contracts (oqoud mo’ayyan). In some cases, citizens take help from the title, some provisions and concepts of a specific contract to create a legal relationship, but the changes they make in it or a result they want from it makes it different from the mentioned specific contract. Analyzing this type of relationship based solely on the provisions of that specific contract leads to mistake and imposes something on the parties that they had not intended it. What is called “irrevocable mandate” (Vekalat-e Bela-Azl) is generally of this type; A legal transaction under the apparent title of mandate (Vekalat), which is not intended to represent and manage the principal (mandator)'s affairs, but to create a right and authority for the mandatary in the subject of mandate and in connection with the agreement concluded between the parties regarding it. The same point that irrevocable mandate creates rights and authority for the mandatary and the subject of mandate belongs to mandatary, gives it a different nature that requires its own special provisions. Therefore, this point should be kept in mind in legal cases related to irrevocable mandate and application of those provisions of ordinary mandate that violates the right of the mandatary and his authority over the subject of mandate, should be refrained. Including, verifying the non-realization of the "binding external contract" which is usually mentioned in the text of notarial power of attorneys, is not a sufficient reason to invalidate the condition of "renunciation of the right to dismiss the mandatary" and turn the relationship into an ordinary mandate. Because this relationship has a different nature and purpose, and unlike the ordinary mandate, it is basically a type of binding legal transaction, and expressions such as "binding external contract" and "renunciation of the right to dismiss the mandatary", etc. in power of attorney documents should only be considered as evidences to discover the intention of the parties, not as a constructive element in their legal relationship.
    Keywords: Mandate, Binding Contract, Renunciation of The Right to Dismiss the Mandatary
  • Zahra Bahadorijahromi, Zahra Shakeri * Pages 125-149
    According to Article 41 of the Registration of Patents and Industrial Designs and Trademarks Act approved in 2016, one of the grounds for annulment of the trademark registration certificate, is the non-use of a trademark, since having registered a trademark, some people fail to make use of it while preventing others from doing so.Therefore, it is possible that beneficiaries will request the annulment of a certificate to cancel such a monopoly. There are various challenges related to the concept of non-use, reasons for use, evidence to prove non-use and proof of force majeure, which are discussed in the context of four judgments made in the body of this paper.Relying on a descriptive analytical method and a library (and sometimes case study) approach, the article finally concludes that there is no judicial precedent in analysis which proves the case and the reasons for its use.However, it seems that according to the mentioned Act, the beneficiary must prove non-use. Moreover, it is also quite necessary to evaluate the evidence provided with regard to the trademark system, and the need to identify the real and active use of the trademark is important.
    Keywords: Cancellation of trademark, trademark registration, non-use of trademark, certification of a trademark registration
  • Rahim Pilvar * Pages 150-167
    A claim to oblige a seller to draw up a notarial deed is one of the most common claims in Iranian law, and due to some ambiguities, sometimes there are disputes concerning the issue of territorial jurisdiction between the courts in regard to movability or immovability of the claim. Takin into consideration the fact that according to the requirements of the registration law, until the real estate transaction is registered it cannot be relied upon, at least against third parties, where a seller refuses to draw up a notarial deed the buyer will have to file such a claim. Now, the first question that presents itself about this claim is whether it is considered movable since it is the result of a contract or, on the other hand, because it is related to an immovable property, it should also be considered immovable and therefore should be raised in the court where the property is located. This article, on the occasion of criticizing the decision handed down by the 25th branch of the Supreme Court that resolves disputes among courts regarding jurisdiction, has examined the nature of the claim to oblige a seller to draw up a notarial deed concerning an immovable property. According to the research conducted, it seems that currently drawing up a notarial deed does not play a basic role in the contract of sale, and is an example of movables since its nature is commitment to carry out an act. It follows then, that a case to oblige a seller to draw up a notarial deed is also considered a movable and must therefore be filed in the place of residence of the defendant. The judgment examined in this article has correctly considered such claims as movable and as a result has considered the matter within the jurisdiction of the court where the defendant resides.
    Keywords: immovable claim, movable claim, notarial deed, Jurisdiction of the Court, the commitment to carry out an act
  • MohammadHadi Javaherkalam * Pages 168-213

    The explicit meaning of the binding precedent No. 810, dated 2021-05-25, rendered by General Board of the Supreme Court is that if multiple transactions are subsequently concluded on a real estate and the initial  transaction is discharged by applying an option to terminate a contract due to violation of an agreed-upon condition (failure to pay the price installments within the stipulated dates), the first seller may terminate the initial contract and return the real estate from the next sellers on the grounds of the existence of an implied condition that the real estate remains with the seller and is not transferred to someone else, by operation of custom which is part of a contract and deemed as a condition mentioned in a contract, and because the buyer is actually or presumably aware of the right of option to cancel the contract and the possibility of returning the real estate to the seller. From the argument contained in the judgment and its contrario argument, it is understood that if the initial  contract was verbal and there was no possibility of informing the buyer of an option to terminate a contract due to violation of an agreed-upon condition or that it is possible to terminate the contract due to violation of agreed-upon condition or after concluding the initial  contract, in the form of an independent agreement or a clause added to a contract without it being stated in the initial contract, the dissolution of the initial  contract does not affect the subsequent contracts. However, mutual consent to terminate the initial contract does not invalidate subsequent ones. Also, the content of the binding precedent does not exclusively apply to "sale contract" and "an option to terminate a contract due to violation of an agreed-upon condition," rather, it is applicable to "all transactions" and "all options to terminate a transaction based on contracts" as well as to the case of "resolutory condition";  However, in options to terminate a contract based on law, the dissolution of the initial contract does not invalidate or automatically terminate the subsequent ones; A result that many Imami jurists and certain legal experts have confirmed, and it is also understood from the criteria of scattered articles of the Civil Act. In addition, although in the decision of binding precedent, the status of subsequent transactions in case of dissolution of the initial contract is not specified, in case there are options to terminate a transaction based on contracts, the subsequent transactions should be considered subject to observing the rights of others, and in case the initial contract is dissolved subsequent contracts become void from the time the first seller rejects the contract.

    Keywords: option to terminate a contract due to violation of an agreed-upon condition, resolutory condition, non-payment of check, sale transaction of goods, notification of the buyer, implied condition, Nullity, dissolution, subject to the rights of others
  • Seyede Faranak Hoseini Sarvestani Pages 214-224

    One of the challenging and prevalent issues in the discussion of cases concerning unused lands concerns their legal status whose use situation has changed following an original owner's objection to a decision of the Discretion Board, leading to the annulment of the legal title of secondary ownership, i.e., the government, represented by the Urban Land Organization (provincial Department of Roads and Urban Development). In such cases, on the one hand, taking into account the type of the land use and its legal deed, the occupation of the government’s occupation of the land in question is proprietary and legal, and of course mainly of a sovereign type, and on the other hand, acceptance of the owner’s objection and the retroactive effect of the issued decision, the necessity to restore the property in question to its original condition and administration of justice requires the securing of the rights of the original owner, which can be implemented by the eviction and delivery of the disputed property to the original owner, or payment of its price, or delivery of its equivalent. Meanwhile, different challenges may arise concerning adjudication and judicial decision, of which the judgment under examination is one. One of which is the judgment under examination. Upon making a decision to change the land use from unused land to a land that is currently and continuously exploited or a land that has a history of farming or construction and the retroactive effect of such a decision, the basis of the government's possession and its use of the land loses its legal basis. Therefore, it seems that the judgment rendered by Branch 211 of the General Civil Court which is taking into account modifications made concerning its basis, approved by Branch 12 of the Appellate Court of Tehran Province, obliging the Tehran City Railway Company (Metro) to pay the current market price of a property is correct and acceptable, despite the fact abovementioned judgments are open to criticism.

    Keywords: unused lands, Ownership, price of lands acquired by expropriation, wrongful gain
  • Siroos Heidari * Pages 225-254
    The Iranian Supreme Court, as the highest judicial authority in the realm, must supervise the correct implementation of laws by the courts. The aforementioned supervision is carried out through reversal and approval of court decisions in the form of appellate proceedings. Sometimes, a court whose initial judgment has been reversed and remanded by the Supreme Court in further proceedings may render another judgment similar to the overturned one and based on the same grounds that were mentioned in the initial judgment, in which case it is described as a judgment in which the judge insists on his initial decision. At the same time, as long as the grounds for reversal in the primary and secondary judgments are different, there is no justification for rendering such a judgment by the trial court, and therefore there will be no reason to send the case to the General Board of the Civil Branches of the Supreme Court. After rendering such a judgment by a court of the same level as the lower court, if an appeal is sought by the appellant and the Brach of Supreme Court for the second time finds it contrary to Sharia standards or to statutes, the case must be referred to the General Board of Civil Branches. In case it agrees with the decision of the Branch of Supreme Court and reverses the judgment of the trial court, the case is remanded to another court of the same level as the overturned lower court for the third stage of the proceedings. The content of the last part of Article 408 of the Civil Procedure Act is somewhat ambiguous in terms of the way the third court should act and whether there is an obligation on the part of the third court to comply with the decision of the General Board or not, and this very issue has led to disagreements in this regard. In this article, while the concept and requirements of a judgment in which the judge insists on his decision are delineated, an attempt has been made to examine the existing views on whether it is necessary to comply with the decision of the General Board of the Civil Branches of the Supreme Court in which the justices insists on their initial decision, in the light of the history of legal developments governing the subject, and the idea of the need for the court in question to follow the decision of the sail Board is strengthened.
    Keywords: Referred Court, the Supreme Court, Insistent Judgment, Appeal
  • Seyed Ali Khorasan * Pages 255-302
    In this article, by providing and criticizing a judgment concerning proof of a husband's ownership of a property purchased during the marriage in the name of the wife while it was paid for by the husband, we examine the extent of the court's attention to the implied terms of the sales contract, discerning the real will of the parties to the transaction, identification of the principal party in the contract and compliance with the principles and rules of civil procedure (in terms of evidence to prove the claim, territorial jurisdiction and determination of relief and defendants). Branch 79 of the Tehran General Civil Court and Branch 25 of the Appellate Court of Tehran Province considered the notarial deed that transfers the property and the issued title to the property in the name of the wife as an example of the apparent will and the payment of the total price on the part of the husband as evidence of the real will in concluding the transaction, made a judgment to establish the husband's ownership and obliged the wife (wife's heirs) to draw up a notarial deed in the name of the husband. In addition, the Court considered the husband's written request from the wife’s heir to buy his share of the inheritance, i.e. the property subject to the dispute, as a request for concluding a contract of compromise and not the husband's admission of the wife's ownership of the said property. For this purpose, we shall break down the judgments handed down by Branch 79 of the Tehran General Civil Court and Branch 25 of the Appellate Court of Tehran Province into their constituent parts and by relying on an analytical method, we shall see in the reconstitution of their constituent parts what objections can be made to the reasoning process followed by the trial and appellate courts. It seems that most of these objections are due to the fact that the court's decision in this case was more the result of the judge's subjective perception, rather than that of any logical argument.
    Keywords: apparent will, real will, Proof of ownership, agent, undisclosed principal, payment of price by a third party, plea for settlement, judicial subjectivism
  • Hosein Davoodi *, Ghanizadeh Maryam Pages 303-315
    The present judgment that is criticized in this article is in line with the common idea that has been taken into consideration in the judicial precedent of most courts. In this approach, family rights and the disputes arising out of them are considered like other financial and non-financial claims. This idea emphasizes that in child visitation case, it must be seen whether the parents’ son or daughter has reached puberty or not. In cases where the child in question has reached puberty, the court considers itself free from dealing with the child visitation case,since it considers such a case to belong to the same category as other non-financial cases and therefore refuses to hear it after the child has reached puberty and holds that the child in question, even if she is a nine-year-old girl, should make his or her own decision about meeting his or her parents, and this idea can be criticized; This is so because the son or daughter who lives with one of the parents is more influenced by the opinions of the parent with whom is living than he or she is a decision-maker about his personal life and failure to consider the other parent's request deprives both the son or daughter and parent of their basic rights. Therefore, the courts should be obliged to make a decision in such cases and this should be considered necessary to protect the rights of the child and the parents. This approach would be in line with hadiths and jurisprudential views as well as human rights instruments.
    Keywords: Judicial precedent, child visitation litigation, age of puberty, Rights of the Child
  • Samira Soleymanzadeh * Pages 316-337
    Following adoption of the notion that a company possesses a separate legal personality from those of its shareholders, jurists had to face numerous challenges in this regard. One of the most important of these challenges is ambiguity concerning separation of the responsibility of the company from that of the partner or shareholder in accordance with the abovementioned distinction. When a legal entity commits a misconduct and behind it there are shareholders or partners who direct the main intention of the company and are actually considered its controllers, relying on various foundations judges attempt to pierce the veil of the legal personality of the company, and place the responsibility upon an alter ego.Lifting the legal personality of the company, which is exceptional, follows certain intellectual foundations and is witnessed more frequently in judgments rendered by courts. This article reviews and criticizes a sample of these judgments.
    Keywords: Principal, company, piercing the veil, Legal Personality, abuse of right, responsibility
  • Behnam Shekoohi Mashhadi * Pages 338-357
    One of the duties of the court is to make a decision in accordance with the laws regarding each case in question, even if several reliefs are sought in a lawsuit (Articles 3 and 4 of the Civil Procedure Code).In the latter case, the court may not make a decision on a part of the claims raised in the judgment. In other words, the court has not made a decision on that part. The Civil Procedure Act does not have a ruling in this regard. The judgment that is being criticized has unconditionally chosen the solution of returning the case to the trial court. In this article, three assumptions have been considered that differentiate the ruling of the issue in the case where the relief sought is only mentioned in the statement of case from the assumptions that the reliefs are mentioned in the preamble and ratio decidendi section of the judgment.
    Keywords: explicit meaning of a judgment, undecided relief, correction of a judgment, ratio decidendi, proven relief
  • Ali A. Saneian * Pages 358-388
    In Iranian law, the possibility of enforcement of judgments made by foreign courts is allowed by the legislator in Article 972 of the Civil Code. However, its conditions, barriers and procedures are specified in the ninth chapter of the Enforcement of Civil Judgment Act, approved in 1977. There are thought-provoking points in the interpretation and application of the aforementioned rules in the writings of legal researchers and also in the judicial precedent that examining them while taking into consideration the rationale for their existence and also the functions of the institution that has the responsibility to recognize and enforce foreign judgments, can help us to know them better and to take steps towards developing them and benefiting from their advantages.In a judgment rendered on 24/05/2021 regarding the enforcement of a divorce judgment issued by the Douglas Court of the United States of America, Branch 13 of the Appellate Court of Mazandran Province, referring to domestic and international legal sources, addressed points such as the need to respect the acquired rights of the claimant, based on the fundamental right of access to justice, the choice of law governing the dispute by the court rendering the judgment, fraus legis (fraud upon law) and also the connection between social events and legal rules, that is unique in its kind and deserves praise.However, its criticism and introduction, along with addressing some of the aspects of the issue mentioned in the aforementioned judgment, can help develop and facilitate the realization of the institution of recognition and enforcement of foreign judgments in line with the world’s advanced legal systems, and as a result, improve the country's legal system.
    Keywords: enforcement of a foreign judgment, recognition of a foreign judgment, the right access to justice, the acquired right, the law governing the dispute, fraus legis
  • Majid Ghamam * Pages 389-402
    In procedural law, one should distinguish the barriers to the process of proceedings form procedural objections and apply a suitable ruling on each of them. The validity of res judicata which is one of the basic rules of proceedings is among barriers, in its deterrent aspect, and the court should refrain from re-litigation when encountering it. Taking this barrier into account does not need to be relied upon by a defendant and in any way the court becomes aware of its existence, it must deal with it. Therefore, the court's attention to this barrier is not subject to a deadline, nor does it differ in various stages of dealing with merits or appeal. In this article, a judgment rendered without regard to this distinction by Branch 8 of the Supreme Court, is criticized.
    Keywords: validity of res judicata, Appeal, the Iranian Supreme Court, barriers to proceedings, procedural objections
  • Feyzollah Ghaedi * Pages 403-427

    Transfer of litigation means that the right of action and continue the proceedings is transferred from one person to another and transferee becomes successor transferor. The procedural rules do not have a ruling on voluntary transfer, and this has caused different interpretations: some courts do not accept voluntary transfer of lawsuits; After transferring the "subject of the lawsuit" during the proceedings, they issue a "dismissal of the lawsuit" order, considering that the claimant is not interested. Some courts accept the transfer of the lawsuit and consider the transferee as a party to the lawsuit. According to Article 105 of the Code of Civil Procedure on forced transfer and paragraph 6 of Article 84 of the same law and note and Article 42 of the Law on Registration and paragraph 1 of Article 26 of the Law on the Establishment of General and Revolutionary Courts and other scattered legal articles, The principle of Successor, Rules and criteria such as: Benefit, validity of the final decision, adherence to the principle, rule of domination, legal doctrine and some court rulings, especially the rulings of supreme judicial authorities, it seems that "transferring a voluntary lawsuit" is the same as transferring a forced lawsuit in the legal system Iran has been accepted. Accepting the transfer of the lawsuit prevents the delay of the proceedings and the imposition of double litigation costs on the litigants.

    Keywords: Beneficiary, Litigant, proceedings, Rejection of action, Right of action, successor, Transferee
  • Hassan Kia * Pages 428-447
    The judgment of the Branch 265 of the Tehran General Civil Court deserves to be praised due to its attention to the grounds for annulment of arbitration award not explicitly mentioned in the law.This judgment is accurate and correct where it considers protection of the fundamental principles of civil procedure in arbitration to be mandatory and where it points out the need for the arbitrator's award to be justifiable and well-argued and considers non-compliance as grounds to annul the arbitrator's award, and the fact that these matters are among the rights of the people involved in arbitration, ignoring them is against the regulations that are the source of the rights of the people and therefore the right that the legislator has recognized for the people is neglected and this is in accordance with Article 489 (1) of the Civil Procedure Code.So, the honorable judge has followed the right path both in finding the relevant arguments and in adapting them to the law. However, from the author's point of view, where the arbitrator has twice rendered the award, the said judge who has considered it inconsistent with the doctrine of functus officio, extending the aforementioned doctrine to arbitration without its having been explicitly stated in the law, has not taken the right path. The doctrine of functus officio, as it is applied in court proceedings, does not apply to arbitration.Moreover, since arbitration is based on the request of both parties it is free from the restrictions that govern state court proceedings. For this reason, the parties can even reject the arbitrator's award in whole or in part by mutual agreement. Comparing judicial proceedings to arbitration and extending its provisions to the latter, specially without the clarification of the legislator is a dubious position and from the author’s perspective, unjustifiable.
    Keywords: Rules of Procedure, grounds not explicitly stated, functus officio of the arbitrator, being justifiable, being well-argued
  • Hassan Mohseni * Pages 448-469
    The husband grants authority to the wife to get divorced and the wife initiated a claim for permission to exercise the notarial deed of agency. Arak court of first instance and the appellate court of the Central Province heard the above case and rendered a judgment accordingly.The 16th branch of the Supreme Court of the country has considered this case with the wife's authority as a case brought by the husband against the wife and has twice disagreed with the judgment of the appellate court of the Central Province and as a result, the case has been raised in the General Board of the Supreme Court.The aforementioned General Board considered such a case as a case brought by the principal (wife) against the agent (husband) and upheld the judgment of the provincial appellate court. Such an interpretation regarding the case is not compatible with the relevant statutes and is therefore criticized in this article.
    Keywords: agency in divorce, restricted agency, absolute agency, public lawyer
  • Nasibeh Mahmoodi * Pages 470-490
    In Iranian civil law, as a result of Islamic jurisprudence, in order to determine the relationship between father and offspring, reliance upon the rule of marital paternity presumption is accepted. Based on this rule, a child who is born during marriage is considered the husband’s offspring, provided that no less than six months and no more than ten months have passed from the date of sexual intercourse to that of birth. If, despite the existence of the above conditions, a husband should claim that the child born to the couple does not belong to him, and in order to prove his claim, he relies upon a DNA test and the results of this test indicate that the child is not attributed to him, the situation of the born child is doubted in terms of attribution. In order to clarify the issue in question, the traditional theory considers rejection of the DNA test more compatible with the reasons for legislating the aforementioned rule and preservation of the foundations of the family. This is so while the need to pay attention to human knowledge which helps the judge discern the truth has made it advisable to pay attention to the results of these types of tests. In fact, the said rule is considered as a presumption due only to lack of knowledge, and therefore, it can hardly be maintained that if there is a scientific method through which the relationship between father and child can be determined with a high degree of certainty, one should still resort to a method that discerns the reality only through conjecture.
    Keywords: rule of marital paternity presumption, proof of lineage, negation of lineage, genetic identification, rebuttable judicial presumption, knowledge of judge, Evidence
  • Ali Mashadi *, Mohamad Esmaeili Pages 491-506

    In this article, have been criticized and explained  the judgment issued by the 58th branch of the Court of Administrative Justice and the judgment issued by the 16th branch of the Court of Appeals. The subject of the case is the complaint of the survivor of the deceased worker from the social security organization of the Tehran branch regarding the obligation of the complaining party to include insurance for the days of employment according to Article 148 of the Labor Law according to the resolution dated 23/10/93 of the Dispute Resolution Board. This vote is based on the fact that the deceased worker was the supervisor and created livelihood problems for the survivors, as well as protecting the interests of the social security organization and preventing the creation of a general practice for employers to ignore their inherent responsibility and not to impose on the social security organization as a government organization that It is important to maintain and strengthen financial resources and provide broad support for the demanding target community. In this article, we have first discussed some formal points and objections in the document, and then we have examined some substantive points.

    Keywords: Labor Law, Social Security, Governmental unit, Insurance, Employment days, Administrative Court of Justice
  • Hadi Malektabar Firoozjaie * Pages 507-521
    In civil proceedings, rendering a default judgment is exceptional, and it is therefore obvious that some special rules must govern the judicial process. Due to the absence of the defendant, the intervention of the judge in the case should be more substantial and consequential. Some possible objections should also be directly taken into consideration by the sitting judge. In order to speed up proceedings, the Civil Procedure Act has set forth the resolution of certain issues, such as jurisdiction or objections concerning procedure as soon as possible. However, in the judgment discussed in the present article, the answer to one of the first questions related to proceedings, i.e., the issue of the jurisdiction of the court, took more than a year, and finally, after two hearings in courts that lacked jurisdiction, through the intervention of the Supreme Court it was remanded to a court that had jurisdiction. Undoubtedly, such an arrangement imposes costs on the judicial system as the representative of public rights and the plaintiffs in the case and other clients, and it is clear that the problem should be resolved much sooner than it was. By granting certain powers to the judge, the issue can be managed more expeditiously and repetition of a similar situation can be prevented. However, according to current regulations, the judgment rendered by the Supreme Court has prioritized observation of the defendant's individual rights, and while reversing the default judgment has remanded the case to a competent court, which decision seems to be correct and in accordance with the Civil Procedure Act.
    Keywords: Procedure, lack of jurisdiction, procedural objection, default judgment, judge's powers on his own initiative
  • Abbas Mousavi * Pages 522-548
    An appealing option in order to insure that parties to a contract adhere to their obligations and to clarify their goals in a more reliable manner is to stipulate a penalty clause or civil remedy in the contract. In this way, on the one hand, the obligor finds himself involved in legal effects and tries both to avoid the stigma of breaching the contract and to avoid the penalty, and on the other hand the obligee monitors the results of the contract with peace of mind and in case the other party breaches the contract, he is confident that he would be compensated for his loss by relying upon the mentioned penalty. Such a condition has a logical and rational basis and is not inconsistent with legal foundations and principles. On this basis, our legislator, apart from its recognition in general articles such as articles 10 and 219 of the Civil Code, clearly gave it legitimacy in article 230 of this Act. However, the serious question is, to what extent and to what amount do those who enter into contract have freedom of action to insert such a condition in it? Can they stipulate a penalty clause in a contract as much as they want, even if it is manifestly excessive in amount? The passage of time has shown that in dealing with certain examples the freedom to insert a penalty clause arising out of breach of contract in any amount is far from justice and fairness. In order to remove this concern, in the amendment of the Civil Code (2016) the French legislator, according to Article 1231-5 restrained and modified this condition based on custom, logic and justice.However, in our legal system, heedless of the unwelcome results of this condition, not only the judicial precedent was not revised, but according to the binding precedent No. 805 dated January 5, 2021, the ruling prescribed in Article 230 of the Civil Code was affirmed.
    Keywords: Contract, Contractual damages, Unfair Terms, Justice, equity
  • Abbas Mirshekari *, Shobeir Azadbakht Pages 549-584
    The primary solution in Islamic jurisprudence and Iranian law in cases where an individual suffers bodily harm is payment of blood money. The presupposition of the legal literature is that blood money covered all the damages caused to a victim. However, based on this assumption, it is possible that in addition to physical damages, other types of damages may also have been inflicted upon a victim. In other words, in these situations, in principle, economic damages (costs incurred in the prevention, treatment and disability) and moral damages (pain and suffering caused by injury) are imposed on the person, which are different from purely physical injuries in terms of their nature.  Now, there is a question whether the conceptual scope of blood money includes all the aforementioned damages or not.  There is a disagreement in this regard. This difference of opinion has been aggravated, especially considering ambiguity in Article 14 of the Criminal Procedure Act and the lack of clarity of the concept of profits that have a strong probability of being obtained. Nevertheless, while the tendency of the judicial precedent is that blood money does not recover all the damages caused to individual, there is no strong precedent regarding which types of damages in excess of blood money is compensable. Using the analytical-descriptive approach while examining the judgments rendered by courts, this research is of the opinion that blood money is separately paid as a substitute for physical injury and material and moral damages caused to the victim to the extent that it does not lead to double recovery for the same injury, can be compensated.
    Keywords: Physical Injury, economic damage, Moral Damage, Loss of Profit
  • Davoud Nassiran *, Nahid Nassiran Pages 585-607
    Usually, instead of carrying out legal duties themselves, municipalities outsource them to contractors. The issue in such cases, is that if a third party suffers loss due to a contractor's negligence, can he demand to be compensated by the municipality? In particular, this question is raised with the assumption that in the contract between the municipality and the contractor it is stipulated that compensation for damages suffered by third parties is the responsibility of the contractor.Regarding the responsibility of the municipality to the third party, there are three views in the judicial precedent:Relying on the contract, certain courts held that the municipality is responsible. Some other courts held that the municipality is responsible only to the extent that it was involved in cauing the loss.And finally, some others have considered the municipality to be responsible for all the damages caused to the third party. However, the municipality is entitled to refer to the contractor after compensating the third party.
    Keywords: municipality, Contractor, responsibility, Third party, superior, subordinate, injured party
  • Behnam Nourzadeh * Pages 608-630
    Prohibition of government interference in football and specialization of football claims and disputes have put claims and disputes arising out of football outside the subject matter jurisdiction of courts.Therefore, football disputes should be dealt with in sports tribunals.This jurisdiction derived from global regulations such as those of FIFA (as the highest global football authority).In this regard, Article 59(2) of the FIFA statutes approved in 2016 stipulates that: “Recourse to ordinary courts of law is prohibited unless specifically provided for in the FIFA regulations. Recourse to ordinary courts of law for all types of provisional measures is also prohibited.”In the judgment mentioned in this article, the plaintiff seeks to oblige the defendant to fulfill obligations arising from a sports contract. Relying on Article 66 of the Football Federation Statue which is in line with FIFA Statute, Article 59(2), the trial court upholds the jurisdiction of the sports tribunals, has issued a lack of jurisdiction writ and has sent the case to the Supreme Court.However, the 5th branch of the Supreme Court held that the sport tribunal does not have jurisdiction to deal with the case and returned the case to the first court for further proceedings.In the author's opinion, the judgment of the Supreme Court is unsupportable due to the fact that it contradicts the sports regulations governing certain jurisdictions of the World Football Federation, i.e. FIFA and the Football Federation.
    Keywords: Jurisdiction, football contracts, football claims, FIFA
  • Fereydoon Nnahreini * Pages 631-652
    Transfer of claim means that the right to initiate a case and continue legal proceedings is transferred from one person to another and the transferee succeeds the transferor.The procedural laws do not have a ruling on voluntary transfer and this has led to different interpretations: some courts do not accept voluntary transfer of claim and as a result, after the transfer of the "subject of a claim" in the course of the proceedings, they dismiss the case. Some other courts accept transfer of claim and consider the transferee as a party to a claim. According to Article 105 of the Code of Civil Procedure regarding automatic transfer of a claim, Article 84 (6) of the same law, Article 42 and its Note of the Registration Act, Article 26 (1) of the Establishment of Public and Revolutionary Courts Act and other scattered legal articles, the principle of being the beneficiary to the case, validity of res judicata, the fact that secondary matter follows the principle, the rule that every owner has complete authority in the use of his property, legal doctrine and judgment rendered by high courts, it seems that voluntary transfer of claim is as accepted as automatic transfer of claim in the Iranian legal system. Acceptance of transfer of claim prevents the excessive length of proceedings and the doubling of litigation costs to the litigants.
    Keywords: Transferee, process of proceedings, right to initiate a claim, Beneficiary, dismiss a claim, opposing party, successor