آرشیو چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴، شماره ۱۸۴۷۲
مدرسه
۱۰

از پوستین تنهایی در بیا نفیسه ابراهیم زاده انتظام

آخر کلاس نشسته بودم و شاید کمی دیر اما به هرحال رسیده بودم. آمدم تا باشم تا با هم بیفتیم و بلند شویم. با این که مدرسه یک ساله بود، اما باهوش تر و پویاتر از سنش به نظر می رسید.

آن روز واژه ها، ارتباطات و تعاملات بچه ها را تفسیر می کردند، به خاطر همین سعی کردم یاد بگیرم چرا واژه ها به انحصار صداقت، دوستی و یکرنگی درمی آیند.

حالا امروز 9سال بعد است، تولد 10سالگی مدرسه ای که ما بزرگش کردیم، تا به ما چیز یاد بدهد. پایه هایش را محکم کردیم. استخوان بندیش شکل گرفت. حالا گاهی حرف هایی می زند که بعضی ها خوششون نمی آید. بعضی براش احترام قائلند و بعضی گاهی خستگی قلمشان را آنجا می گیرند.

بعضی ها هم به هزار و یک دلیل از جمله این که خودشان را خیلی بزرگتر و با فهم و شعورتر و پخته تر از مدرسه می دانند دست کم می گیرندش و بهش بی محلی می کنند، اما چیزی از صداقت گفتارش و پایندگی چارچوبش کاسته نمی شود.

حالا هفت سال بعد است و من تو مدرسه کیهان یاد گرفتم که باید یاد بگیرم و فهمیدم که معادلات حاکم بر رفتار و آداب اجتماعی وسیع تر از محیط کلاس است یا چیزی به قاعده یک دنیا با تمام آدم هایی که عهده دار نقشی در کائنات هستند.

من در مدرسه کیهان یاد گرفته ام که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.

من در مدرسه کیهان یاد گرفتم که بزرگی به اخلاص، به صداقت، به تواضع و ادب و گذشت است.

همه این ها را نه این که سر زنگ دیکته یاد گرفته باشم، اینها را تجربه کردم و با این تجربه ها زندگی کردم.

اصلا از وقتی آمده ام مدرسه فهمیده ام که چقدر چیز بلد نیستم و تلاش می کنم تا خوب ببینم، خوب بشنوم تا چیزهایی را که بلد نبودم یاد بگیرم، تا از پوستین من در بیایم و بروم زیر چادر ما.

توی جمع ما حتی اگر زمین بخوری، حتی اگر شکست بخوری، حتی اگر سرت به سنگ بخورد هم شیرین است.باور نداری، دست های یخ زده ات را از جیب پوستین تنهایی دربیاور و توی جمع ما گرمشان کن، یا علی(ع) همشاگردی.