آرشیو چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴، شماره ۱۸۴۷۸
مدرسه
۱۰

دیپلمه ها روی آبکش می مانند!

پدر بزرگم تعریف می کند که وقتی جوان بوده هیچ وقت بیکار و علاف نشده، با دو کلاس سواد مکتبی رفته دنبال کار تجارت و پس از مدتی در کار پیشرفت کرده است. پدر بزرگ می گفت که آن زمان ها همه اهل ریسک بودند. یکی از کرمان می آمد تهران برای کار چون سه سال پیش یک نفر به او گفته اگر آمدی تهران برایت کار پیدا می کنم. او هم می رفت تهران از آن شخص کار می خواست و با این که بعد از سه سال وعده دهنده اصلا او را به یاد نداشت، برایش کار پیدا می کرد. این هم از ریسک جوان های آن زمان.

پدر و مادرها یک وقتی می گفتند که در این زمانه به بی سواد کار نمی دهند، حداقلش باید دیپلمه باشی، یعنی جوان ها را تشویق کردند بروند دنبال درس و مدرسه. جوان ها هم از پدر و مادر حرف شنوی کردند و رفتند دانشجو شدند و بعد از چند سال لیسانسه. بله، ولی دنیا همیشه یک جور نمی چرخد.

جوان ها حالا خودشان طعم زندگی رو می چشند و می نشینند و برای پدر و مادرها زندگی را تعریف می کنند و می گویند به قول پدربزرگ یک زمانی مردم اهل ریسک بودند و کار پیدا می شد، به قول پدر و مادر هم یک زمانی به بی سوادها کار نمی دادند و باید درسخوان و به قولی بالای دیپلم بودی و حالا از ما جوان ها به نوجوانان نصیحت این است: این روزها دانه ها درشت تر و سوراخ های آبکش کوچکتر شده است و باسواد و بی سواد از آن نمی گذرند و خلاصه دیپلم و بالای دیپلم به آسانی کار پیدا نمی کنند. پس به فکر آینده باشید .

بله، ما درس می خوانیم، ولی سؤال این است که تا کی و کجا باید درس بخوانیم تا کار پیدا بشود؟ فکر کنم تا زمانی که مدرک دانشگاهی را مثل یک کاغذ بی مصرف به دستمان بدهند و در آسمان آبی آرزوهایمان کاغذ مدرک را مثل بادبادک پرواز دهیم و بگوییم: با اجازه ما هیچ کاره ایم.

به امید این که همه امیدمان را از دست ندهیم، چون تنها سرمایه ما امید است.