آرشیو سه‌شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵، شماره ۲۳۵۹۹
اخبار داخلی
۳

دو رکعت عشق

همسر شهید اسماعیل دقایقی می گوید: سه هفته بود اسماعیل به منطقه رفته بود و ما در تهران زندگی می کردیم که اسماعیل تلفن زد و گفت: اگر می توانید همین فردا به اهواز بیایید. ابراهیم و زهرا را هم همراه بیاورید. گفتم: شما در عملیات کربلای 2 هشتاد روز به خانه نیامدید.

ایشان گفتند: این دفعه فرق می کند. من نگران شدم و گفتم شاید مریض شده است. لذا عازم اهواز شدم. ساعت 30/11 شب بود که موفق به دیدار او شدم در حالیکه ایشان خیلی خسته به نظر می رسید. گفت: این دفعه لازم است که خودم به جلو بروم و این نخستین باری بود که به من صریحا می گفت می خواهم به خط اول بروم. هرچند که همیشه ایشان در خطوط مقدم بودند. ایشان با حالتی خاص گفتند: شما فکر می کنید که دیدار من و شما بهشت باشد؟ و من از همان شب با آن حرفش همه چیز را خواندم. او فقط چند ساعت بعد در خطوط صحنه نبرد به شهادت رسید.