آرشیو چهارشنبه ۲۲‌شهریور ۱۳۸۵، شماره ۵۹۶۱
شرح عشق: جبهه و جنگ
۷

امداد الهی

دهه فجر در اردوگاه برنامه هایی مختص حال و هوای آنجا داشتیم. اما علی رغم محدودیت و موانعی که وجود داشت، سعی می کردیم به بهترین نحو این ایام را برگزار کنیم و بزرگ بداریم. بچه ها تئاتری را تدارک دیده بودند تحت عنوان “شهادت” که در آن پدری هر دو پسرش در جبهه ها به شهادت می رسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتی دیگر دامنگیر این خانواده می شود که بر روحیه و نگرش بچه ها بسیار موثر بود و حقیقتا استفاده می کردیم.

در همین زمینه یکی از بچه ها هم ابتکاری زده و نقاشی از حضرت امام (ره) را کشیده و بالای صحنه نصب کرده بود. در اثنای برگزاری نمایش، نگهبانی که برای آسایشگاه گذاشته بودیم تا آمدن سربازان عراقی را زیرنظر داشته باشد، کلمه رمز را با صدای بلند فریاد کرد و در نتیجه می بایست به سرعت وسایل و دکور طراحی و ساخته شده را جمع کنیم که این کار البته کمی طول می کشید. برادر عزیزی هم که تصویر حضرت امام(ره) را کشیده بود، فورا عکس امام را برداشت و آن را در میان قرآن گذاشت، اما سرباز عراقی متوجه این حرکت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسیر بزرگوارمان را کنار زد و شروع کرد به ورق زدن قرآن تا ببیند چه چیزی را در میان آن گذاشته اند. تپش قلب بچه ها کاملا احساس می شد. رنگها برافروخته شده و لرزش بدن و لبهای عده ای کاملا مشهود بود. سرباز عراقی هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهای قرآن می رسید، ولی از کاغذ، نوشته یا هر چیز دیگری خبری نبود. ورق زدن سرباز عراقی تمام شد ولی چیزی به دست نیاورد. پس، با عصبانیت قرآن را کنار گذاشت و همگی شروع به ضرب و شتم بچه ها کردند و هنگامی که خسته شدند، دست کشیدند و رفتند. آن برادرمان فوری به سراغ قرآن رفت و با حیرت و شگفتی شروع به ورق زدن آن کرد. هنوز چند ورقی را رد نکرده بود که تصویر حضرت امام(ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدین شکل امداد الهی دیگری را تجربه کردیم و اشک شوق و اشتیاق به رحمت الهی از دیده ها جاری ساختیم.

جهانشیر یوسفی

تهیه و تنظیم: موسسه فرهنگی پیام آزادگان