آرشیو چهارشنبه ۲۹‌شهریور ۱۳۸۵، شماره ۱۲۱۶
هفت و نیم
۹

باغستان...

شب حنایی!

منصور بنی مجیدی

بر پوست خربزه یی نشسته

هندوانه، قاچ قاچ می کند

حالا که:

به انتهای یلدایش، نزدیک می شود

با سوژه یی جدید

از تمایل زرد و قرمز

چیزی نمانده به آخرالزمان باران اش

تنها یک مشت باز و یک وجب خاک

شاید هم دو بند انگشت

بر پوست خربزه یی نشسته

از برف و بهمن سالانه اش

بریده است هندوانه یی

که اینچنین غبارها

صورت آیینه اش،

زنگار گرفته اند؟

در پیاده روی شعر

ماشین ها، به ناگزیر، می ایستند...

کلمات به سرعت

از شانه های شهر

عبور می کنند

کوچه و خیابان، دیگر

محل وقوع شعر، نیست

ماشین ها بی وقفه، عبور می کنند

کلمات، خام پخته

در گلوی شاعر

خشک می زنند

و ستاره های بخت برگشته

به روی عابران تابلوی ایست

آوار می شوند

غروب

شهرام پوررستم

سکوت چمنزار

یله در اضطرب باد

از کجا آمده این خزان؟

شب پاورچین

پشت چپرهای دلتنگ در می رسد

آخرین نت های دارکوب در ذهن توسکا

رمه در تکاپوی سینه کش کوه

سگ گله

افسرده از تکه نانی که نیست...

آبادی در اندیشه فانوس

مثل آبی...

لاله طلاجوران

مثل آبی در رنگین کمان آسمان تو

مثل سبز در سبزترین عمق وجود تو

آرام و بی صدا در عمق صدای تو

موج می زنم در خنده های بی ریای تو

چون کوه تداعی می کنم پرواز را

پرنده بی بال مردنی است

مثل شاعری بی شعر

مثل عاشقی بی معشوق

مثل لاله یی بی داغ

یا حتی... مثل نی بی نای

و... اما زمین، همیشه ماندنی است

ماندنی برای بقا

ولی بقا بی وفا برهوتی بیش نیست

پایم روی زمین است تا بقا در من موج زند

اما بی حضور تو

همان آبی ام در رنگین کمان آسمان تو

دریغا!...

چه زود محو می شوم

از کنار حضور تو...