آرشیو سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶، شماره ۳۷۶۲
کودک: بادبادک
۱۶

قهرمان فوتبال

نیدا مالیک مترجم: وجیهه سیف پور

نحیف و لاغر بود، ولی این نوجوان 15ساله، هر چند در قدرت بدنی و سرعت کم می آورد، اما اراده و پشتکار عجیبی داشت. او هرگز در جلسات تمرین غیبت نمی کرد، هر چند خیلی کم به او فرصت بازی می دادند و آن هم مواقعی بود که تیم حداقل 3گل از رقیب جلو می افتاد. اما این بازیکن شماره37 هرگز اخم هم نکرد، چه رسد به این که گلایه کند. او همیشه نهایت تلاش خود را می کرد، حتی اگر کمترین اثر را داشت.

یک روز سر تمرین حاضر نشد. روز دوم که شد، من که مربی اش بودم، نگران شدم و به خانه شان تلفن زدم. کسی که گوشی را برداشت، گفت که پدر جیسون از دنیا رفته و آنها مشغول عزاداری هستند.

2هفته بعد، بازیکن پیگیر و بااراده شماره،37 در صف تمرین آماده ایستاده بود. فقط 3 روز تا مسابقه وقت داشتیم و مسابقه مهمی هم بود، چون آخرین بازی فصل را در مقابل قدرتمندترین رقیب خود در پیش داشتیم.

روز مسابقه، بهترین مهره هایم را در زمین چیدم. همه چهره های شاخص تیم در زمین حضور داشتند. بعد یک مرتبه سر و کله جیسون پیدا شد و با لحنی غیرعادی و قاطع گفت:

من امروز بازی می کنم!

لحنش به قدری مطمئن بود که نتوانستم مقاومت کنم و او را به زمین فرستادم و در مقابل نگاه متعجب همه، کنار زمین ایستادم.

آن روز جیسون بسیار عالی بازی کرد و سرعت و دقت بی نظیری از خود نشان داد. او جانانه بازی کرد و 2 گل از 4 گل تیم را به ثمر رساند!

هنگامی که همراه با بقیه بازیکنان از زمین بیرون آمد، سیل تبریک وتحسین به طرف او سرازیر شد، با این همه ذره ای از فروتنی و تواضع او کم نشد. من که از تغییر ناگهانی جیسون بهت زده شده بودم، به او گفتم: «می شه به من بگی چه خبر شده؟ باورم نمی شه.»

جیسون مکثی کرد و گفت:

آقا! راستش پدرم نابینا بود و نمی تونست بازی های منو ببینه، ولی حالاکه مرده وبه بهشت رفته، اولین باریه که می تونه بازی منو ببینه. می خواستم جوری بازی کنم که باعث افتخارش باشم.