آرشیو چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۸، شماره ۶۸۳۱
شعر و ادب
۱۶

هرگز

عبدالرضا فریدزاده

هیچ وقت مرگ عشق باورم نشد

هرگز از این قبیل حرفها سرم نشد

گرچه از کبوترانگی پرم، ولی

آسمانشان به وسعت پرم نشد

گرچه هر طرف نگاه کرد باورم

جز دسیسه سبز در برابرم نشد

نیمه نصفه ماند رفتنم و هیچ کس

جای اضطراب، نصف دیگرم نشد

هیچ کس مگر سوار سبز غیرتم

در مقابل عطش، برادرم نشد

هر چه روی نیزه ها سرم بلند شد

یک نفر به غیر شعر، خواهرم نشد

خالی از خودم نمانده ام به این دلیل

هیچ، هیچ، لاف زخم، باورم نشد

خواستم از این قشنگ تر - صبورتر

درد دل کنم برای دخترم، نشد