آرشیو سه‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸، شماره ۱۹۶۰۰
نسل سوم
۱۰

...اتاق انتظار

عطیه السادات حسینی نیا - من غلط بکنم که بخواهم گفته باشم که چون تو بیایی غم دل با تو بگویم...! درد من همین است که غم دل ندارم! سرافکنده ام آقا! اما، دل که بی فرمانروا شود چشم بر هم زدنی به یغما می رود!

غمی هم نیست جز بی غم تو به سر شدن...بگذار گفته باشم چون تو بیایی می روم می نشینم یک گوشه زانوی غم بغل می گیرم و بغض می کنم، اما زار زار گریه نمی کنم چرا که گریستن دل می خواهد...

درست همان زمان که «رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا...» من! بگذار بگویم که مشت بر خاک پهن می کنم و چنگ از خاک جمع می کنم و سوز خواهم گرفت که «یالیتنی کنت ترابا».

اصلاشاید چون تو بیایی از آرزوهایم برایت بگویم که چقدر دوست داشتم مرا دلی بود که امامش تو بودی. آنوقت نه تنها امام دلتنگی هایم، نه تنها امام دلواپسی ها و دلشوره هایم که امام دلخوشی هایم تو بودی...اصلاتمام دلخوشی هایم تو بودی...

برایت بگویم که در وانفسای روز گار چقدر آرزو کرده ام که ای کاش پشتم به نوکری چون تو اربابی گرم می بود..ای سبیل الله الذی من سلک غیره، هلک...هلاک روزگار شده ام، هلاک!

اگر رخصت دهند، نه! منظورم این بود که اگر رخصت دهی، همان روزی که چون تو بیایی! درگوشی خواهم گفت: ببخشا که بد کرده بودم، راه آمدنت را هم من سد کرده بودم..اما این تو و این ضمانت آن نامه هایی که برایت نوشتم و بوسیدی و بوییدی و بر چشم گذاشتی...

حضرت صادق(ع) که می گفت زمین اگر از حجت خدا خالی بماند فرو می ریزد؛ حرف داشت آخر...

نازنینا! مگذار زمین دلمان فرو ریزد...