عالمی دارد تماشای غروب از پنجره
رقص باران، رنگ رویاهای خوب از پنجره
روزها با سختی دیوار صحبت می کنم
قصه می گوید به من یک چارچوب از پنجره
تا دلم می خواست پروازی ببینم، بی جهت
یا شمال از در درآمد، یا جنوب از پنجره
آن قدر پروازها مشکوک و وهم آلوده اند
چلچله می ترسد از خود، دارکوب از پنجره
مثل گنجشکی که بالش خونی و خاکستری است
می پرم بیرون چشمت، هر غروب از پنجره