آرشیو یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۹، شماره ۴۴۷۴
صفحه آخر
۲۸

حافظ امروز

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

گر از آن یار سفر کرده پیامی داری

خال سرسبز تو خوش دانه عیشی ست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

بوی جان از لب خندان قدح می شنوم

بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری

چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می کنم شکر که بر جور دوامی داری

نامی ار می طلبد از تو غریبی چه شود

تویی امروز درین شهر که نامی داری

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

تو که چون حافظ شب خیز غلامی داری