آرشیو شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹، شماره ۱۹۷۷۲
ادب و هنر
۱۰

فانوس باران

(1)

چرا دیگر نمی لرزد دل من

چرا کم عشق می ورزد دل من

شهیدان! شرمسارم، فکر کردم

به مشتی خاک می ارزد دل من

(2)

غم خود را به مردم می فروشد

به طرح یک تبسم می فروشد

دل من فرصت پرواز خود را

به مشتی آب و گندم می فروشد

(3)

دوباره صنعت تلمیح در شعر

دوباره شرم یک توضیح در شعر

من و تو، یوسف گم گشته و اشک

دل و سجاده و تسبیح در شعر

(4)

شب مهتاب، اقیانوس، باران

به شوق جلوه ای مانوس، باران

بگو کی آفتابی می شوی، کی

نگاهم می شود فانوس باران؟