تکلیف آب
هنوز هم
- تا همیشه-
آسمان به خود ندید
چنان آفتابی
و مکاشفه عطش
نگنجید
در باور هیچ آبی
پیش از طلوع تو
آسمان
- با همه بلندی اش-
چیزی کم داشت
و گودال
این همه به خود باوری نرسیده بود
و پیش از برادرت
خلائی بود
در ذهن آب ها
¤
راستی
چه یلدایی می ماند
یال ذو الجناح
اگر بر نیزه
طلوع نمی کردی
کربلا
گرم تر از ظهر خونت
به خویش ندید
و هیچ کس
مثل عباس
داغ تشنگی را
بر دل هیچ رودی نگذاشت
و هیچ کس
آنچنان
برای آبرو
دست از آب نشسته بود
و پس از آن بود
که تکلیف آب روشن شد
و تکلیف «وارثان آب و خرد و روشنی»
اما ببخش
اگر هنوز هم برای تو
شعری سروده نشد
و سروده نخواهد شد
- تا همیشه...-