آرشیو سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹، شماره ۴۶۹۷
صفحه آخر
۲۸

حافظ امروز

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هرکسی اکنون به جای خویشتن

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد از و کوتاه دست اهرمن

تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش

هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن

شوکت پورپشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه ها شد داستان انجمن

خنک چو گانی چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بد خواهان بکن

بعد ازین نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن

گوشه گیران انتظار جلوه خوش می کنند

برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار موتمن

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من