آرشیو چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰، شماره ۷۲۴۵
شعر و ادب
۱۹

بیرق والفجر

می چرد در چمن خاطره آهوی بهار

گرم شد صوفی گل از دم یاهوی بهار

ساحت باغ معنبر شد و مشاطه باغ

ریخت بر دوش فلق خرمن گیسوی بهار

باد برگور عدم صورسرافیل دمید

بوی فردوس سرازیر شد از جوی بهار

بلبل از گنبد گل صوت مناجات شنید

باز آهنگ سفر کرد پرستوی بهار

کرد از کینه کمین رهزن خونریز خزان

تا که از پشت زند دشنه به پهلوی بهار

یال افشان کن و بر عرصه آفاق بتاز

ای نسیم سحر، ای خنگ خطر پوی بهار

تا ابد بیرق والفجر برافراشته باد

روی گلدسته نورانی ابروی بهار