آرشیو پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، شماره ۷۲۸۱
رنگین کمان
۷

یاد خدا

یه روز دلم گرفته بود

کنج اتاق نشستم

با دلی پر ز غصه

زانو بغل گرفتم

اشکای دونه دونه

می ریخت به روی گونه

دلم که بی قرار بود

هی می گرفت بهونه

رفتم وضو گرفتم

رو به خدا نشستم

گفتم خدا! مهربونی

درد منو تو می دونی

از غصه ها بکن رها

این دل بی تاب مرا

دلم که بی قرار بود

میون سینه لرزید

از اون بالابالاها

نوری به قلبم تابید

اندوه و بی قراری

پا به فرار گذاشتند

به جاش امید و شادی

تو قلبم پا گذاشتند

یاد خدا به دلها

امید میده با شادی

با یاد اون مهربون

از رنج و غم، آزادی