آرشیو سه‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰، شماره ۲۰۰۴۵
مدرسه
۹

چتر آبی

سپیده عسگری

آبی و زیبا و مهتابی ست

چتر من امروز بارانی ست

قلب او یک دسته چوبی

حرف او تنها به آسانی ست

روز بارانی کنار من

چتر من با اشک همدرد است

او همیشه خسته و بیمار

روز بارش دسته اش سرد است

رنگ از رخساره اش رفته

خورده سرما چتر آبی رنگ

سهم او از خنده باران

ترشدن در کوچه ای دلتنگ

بینوا از ترس می لرزد

شاید این دیدار پایانی ست

پیچ او شل گشته و هرز است

دسته اش در اوج بی جانی است

آشنایی دارد آخر او

سالها با قطره باران

دوری اش را سخت می داند

بینوا اصلاندارد جان

استخوانهایش زده بیرون

از میان پوشش آبی

چتر من با باد خوش فرسود

در شبی زیبا و مهتابی

چتر من با یاد تو هر روز

زیرباران خیس می گردم

شاعر این شعر من هستم

خاطرات دسته ای سردم