آرشیو سه‌شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰، شماره ۲۰۰۵۷
نسل سوم
۱۰

ساعت 25

لیلا باقری

ابر یک ریز می بارد و زمین را سیراب می کند. برایش مهم نیست روی سر چه کسی یا چه چیزی ببارد. آدم و جانور و حیوان و درخت و گل و... فرقی برایش ندارند. بی چشم داشت می بارد و می رود.

بعدا آفتاب که می آید، ذره ذره محبت باریده ابر را جمع می کند. از دریاچه پهن شده روی دشت گرفته تا یک قطره شبنم روی برگ گل یا پشت سوسک صحرایی. همه بخار می شوند و به آسمان پیش ابر برمی گردند تا ابر دوباره توان بارش داشته باشد.به همه نمی شود محبت ویژه داشت، اما می شود که به همه مهر ورزید. می توان همدردشان بود و از محبت عام خود برخوردارشان کرد. برای جمع تر ایستادن در اتوبوس لازم نیست کسی که سوار شده هم عقیده تو باشد یا مثل تو لباس پوشیده باشد. لازم نیست زیر و بم زندگی همکارت را کامل بدانی تا کمکش کنی. همین که همکارت است کافی است.محبت ورزیدن را باید از ابر یاد گرفت. بباری و برایت مهم نباشد بر سر چه کسی. اصلاچه لزومی به این کار؟ چه زیبایی ای دارد این که بدانی همسایه و همکار و عابر توی پیاده رو و مسافری که همراهت سوار تاکسی شده چه کسی است و چه تفکری دارد و از نظر تو خوب است یا بد، تا بعد به رویش لبخند بزنی یا باهاش همدردی داشته باشی و در حقش لطف کنی؟

بی دریغ بر همه ببار؛ بر هر آدمی با هر تفکر و شیوه زندگی. بعدا خورشیدی ظاهر خواهد شد که انرژی مثبت تمام محبت هایت را - که بین همه پخش شده - برانگیزد و به خودت برمی گرداند.