آرشیو شنبه ۵ آذر ۱۳۹۰، شماره ۲۰۰۸۲
مدرسه
۹

این ما هستیم که می گذریم

ایرج اصغریلو

باد، تند و سرکش، برگ های سرخ و زرد را پس از یک زندگی شیرین بی رحمانه به غارت می برد و به نم نم اشک ابرها که بر روی تنه درخت در فراق بچه هایش جاری می شود، هیچ توجه ای ندارد. تنه استوار درخت کهنسال که بارها این صحنه غم انگیز را دیده است، از صدای خرد شدن تن بی جان و استخوانی برگ ها زیر پای رهگذران، بر خود می لرزد.

بار دیگر فصل اسرار آمیز طبیعت، پاییز، حضور خود را با صدای رعد اعلام می کند و دانه های ریز باران، باشتاب بر روی شیشه های پنجره ها می خورد تا روزنه ای به درون بیابد؛ و تو آن دم پشت پنجره ایستاده ای و به رهگذرانی که با شتاب می خواهند خود را به سرپناهی برسانند، می نگری.

ابرهای سیاه، آسمان را تسخیر کرده اند و خورشید را به اسارت برده اند و رگبارهای بی امان است که بر زمین هجوم می آورند، اما پاییز هم با تمام غارتگری اش عمری دارد و در پی آن، پس از مرگ سرما، بار دیگر پرستوی بهار، زندگی را از سر سطر خواهد نوشت؛ و تو باز در پشت پنجره نظاره گر آغازی تازه و شوری دیگر در طبیعت خواهی بود؛ و آن گاه در فکر فرو می روی و در اندیشه های دور غرق می شوی.

فصل ها از پی هم می گذرند و پس از هر پاییز، بهاری و پس از هر بهار، خزانی از راه می رسد و این از خیلی قبلها بوده، هست و خواهد بود. خوب، با خود می اندیشی این بهارها و پاییزها نیستند که می گذرند، این ها پابرجایند. «این ما هستیم که می گذریم».