آرشیو سه‌شنبه ۴ مهر ۱۳۹۱، شماره ۲۰۳۱۵
مدرسه
۹
سیبستان

روزهای مدرسه

سید احمد میرزاده

هر زمان که تنگ می شود دلم

یاد خاطرات دور می کنم

خاطرات سال های پیش را

باز در دلم مرور می کنم

می روم به سرزمین کودکی

سرزمین شور و شوق و آرزو

یاد می کنم ز روزهای درس

روزهای خنده و بگو مگو

سال های ابتدای مدرسه

ابتدای مهر بود و دوستی

قمری ترانه خوان سینه ام

شعر مهر می سرود و دوستی

یادت ای حیاط با صفا به خیر

یادت ای کلاس آشنا به خیر

یادت ای همیشه خوب مهربان

ای معلم عزیز ما به خیر

ساعت ریاضیات در کلاس

ترس و لرز بود و اضطراب بود

در سر کلاس درس فارسی

خواندنم همیشه پرشتاب بود:

«هی پسر کمی یواش تر بخوان

بس نبود آن همه خطا هنوز؟

آی جازدی پسر! کمی یواش»

مانده توی گوشم این صدا هنوز

معنی صدای آشنای زنگ

انتهای اضطراب بود و ترس

ما نفس نفس زنان و باشتاب

می گریختیم از کلاس درس

از صدای خنده های بچه ها

هر که داشت غم، نشاط می گرفت

در مسیرمان دوباره کوچه ها

مثل صبحدم، نشاط می گرفت

بعد، خانه بود و حرف های من

خانه بود و مهر بود و مادرم

خانه بود و مشق های بی امان

مشق بود و برگ های دفترم

با وجود اضطراب های صبح

شوق روز بعد بود در دلم

می نوشتم و دوباره می گریخت

هر چه غم نشسته بود بر دلم

رفته اند روزهای مدرسه

روزهای درس و مشق و امتحان

رفته اند روزهای کودکی

رفته اند و مانده خاطراتشان...

مورچه ها

لیلیان مور

ترجمه:مهدی مرادی

مورچه ها این جا زندگی می کنند

نزدیک سنگ جدول

می بینی؟

خدا می داند چه قدر ترسیده اند

از دیدن غول هایی

مانند من