آرشیو شنبه ۶ آبان ۱۳۹۱، شماره ۲۵۲۹
صفحه آخر
۸
روزگار

زمانه پر ملال انسان های تنها

آزاده تاج علی

احساس تنهایی هر روز به میلیون ها انسان سر می زند و خیالش که راحت شد انسان های دیگر را می آزماید و راهش را به خانه های کوچک آنان کج می کند یا گاهی از خانه های آنان به بزرگ ترین و زیباترین خانه های هر جغرافیا سرک می کشد و تا زمانی نامعلوم میهمان می ماند: اتاق هایی همه جای جهان هست که با رنگ های قهوه یی، خاکستری و حتی صورتی و نارنجی همیشه در عمیق ترین ساعت های نیمه شب و سبک ترین نسیم های صبح، اندوه های آدم های تنها را در خود نگهداری می کند. پیرمردان بیغوله نشین که شغل شان در هیچ جای دنیا تعریف نشده، زنان جوان که مصیبت دارند با واژه بیوگی و کودکان جامانده از مدرسه یی که صدایشان به هیچ معلمی نمی رسد یا در عین حال مدیران کارخانه های بزرگ تولیدی که هزار مشکل برای قیمت تمام شده پایین تر دارند همه خود را تنها و بی چار و هشت می بینند و فکر می کنند بدتر از روز آنان شبی نیست. هزار شاغل و بیکار و با سواد و بی سواد و روستایی و شهری در گوشه و کنار کشورهایی که می شناسیم یا هیچ وقت اسم شان را هم حتی نمی شنویم بسیار تنها و فرومانده اند و گاهی آنقدر با این حال شان دوست شده اند که گویی از تنهایی حقیقی درآمده اند. این ستون هر هفته به روزگار پرملال و شاید هم بی ملال آنها سر می زند و به نام کوچکی از مجموعه یی بزرگ اما ثبت نشده می پردازد. تنهاها شاید کنار خیابان یکطرفه یی ایستاده اند و تا ساعتی دیگر به تخیل خودشان از تنهایی درمی آیند، شاید در بندرگاهی کثیف سوختگیری می کنند برای رساندن مسافرهایشان تا در راه مقصد از تنهایی بیرون بیایند. عده یی از آنان هم ممکن است سواد نداشته باشند که به الفبای زبان خودشان یک بار هم که شده بنویسند «تنها»...

شاید هم هیچ وقت نام شان را نبینند و داستانک شان را نخوانند یا اگر بخوانند خودشان را نشناسند و چون ندانند که شخص اول خودشان هستند، دست کم با شخص اول همدردی کنند و بفهمند که مانند آنان بسیارند. تنهاها شاید اصلانمی دانند این وصف را با خود همراه دارند.