آرشیو پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱، شماره ۲۵۹۰
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

دربا ه رسول یونان

برگشتی منتظر تماستم

سروش صحت

«رسول یونان» شاعر مورد علاقه من است. چند وقت قبل رسول را دیدم، پرسید «برای فلان مجله حاضری مطلبی بنویسی؟» گفتم: «حتما... وقتی تو بگویی حتما می نویسم» این قدر «یونان» و شعرهایش را دوست دارم که حواسم نبود به شدت درگیر کار هستم و اصلاوقت نوشتن ندارم. چند بار از آن مجله تماس گرفتند و اس ام اس دادند ولی من به هیچ کدام جواب ندادم چون می دانستم فرصت نوشتن ندارم. چند روز پیش منتظر تاکسی ایستاده بودم که خود رسول زنگ زد... ای داد بیداد... باید چه می کردم؟... گوشی را برداشتم و گفتم «رسول جون سلام... شرمنده من بعد اون روز که با هم حرف زدیم رفتم شمال، هنوزم شمالم برای همین مطلب رو ننوشتم...» یک تاکسی جلوی پایم بوق زد اشاره کردم مستقیم و عقب تاکسی سوار شدم... گوشی موبایل هنوز دستم بود و با رسول حرف می زدم «من یه هفته دیگه برمی گردم تا برگشتم...» جمله ام ناتمام ماند... توی تاکسی رسول یونان بغل دستم نشسته بود و من در حالی که کنارش نشسته بودم داشتم به او دروغ می گفتم. رسول گوشی به دست و در حالی که توی چشمهایم نگاه می کرد پرسید «کی از شمال بر می گردی؟» گفتم «یه هفته دیگه» رسول لبخند زد و گفت «خوش بگذره بهت» گفتم «قربونت برم... جات اینجا خیلی خالیه» گفت: «پس برگشتی منتظر تماستم» و تلفن را قطع کرد. من هم تلفن را قطع کردم. هر دو به روبه رو نگاه می کردیم و دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم. حالااز شمال برگشته ام و سه تکه از سه تا از شعرهای رسول یونان را می نویسم «وقتی تلفن زنگ می زند / یعنی از یاد نرفته ای / حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند / ببین دوست من! در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که / شماره شان حتی به اشتباه گرفته نمی شود/... / هنوز از یاد نرفته ای / که مورچه ها کاری به کارت ندارند / اما از یاد خواهی رفت / اگر دنیا و آدم ها را از یاد ببری! و تکه ای از شعری دیگر هر کسی رفت / خودش را برد / هیچ کس نمی تواند / دیگری را با خود حمل کند.