آرشیو شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، شماره ۵۳۸۰
پایداری
۱۴
راوی

پرتاب قیچی

یکی از پرستاران حدود 17 ساله، با حجابی نه خیلی پوشیده، در بخش مجروحان جنگ مشغول پانسمان کردن زخم ها بود. پرستار احترام خاصی برای جانبازان قائل بود و با تمام توان به جانبازان کمک می کرد. روزی محسن که به حجاب بسیار اهمیت می داد، به ملاقات یکی از دوستانش آمد، همان پرستار در حال پانسمان زخم دوست او بود. پرستار از محسن خواست قیچی را به او بدهد، محسن برای این که چشمش به پرستار نیفتد قیچی را به سمت او پرت کرد. پرستار با ناراحتی قیچی را برداشت و به کارش ادامه داد. وقتی بچه ها به برخورد محسن اعتراض کردند، گفت: این بچه ها داغون شده اند که امثال این خانم ها این جوری بیان بیرون؟

چند روز از پرستار خبری نشد. یکی از بچه های مجروح، برای عذرخواهی به دیدن آن پرستار رفت اما نبود؛ گذشت تا این که یکی از روزهای نزدیک نوروز، جوانی جانباز که نصف صورتش سوخته بود و از بچه های سیاهپوست آبادان بود، وارد بخش شد. رابطه صمیمی او با همان پرستار توجه همه را جلب کرد تا جایی که یکی از بچه ها علت صمیمیت آن دو را پرسید و متوجه شد که با هم نامزد هستند.