آرشیو یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲، شماره ۳۷۴۰
ادبیات
۸

نم اشکی

قربان ولییی ( شاعر)

شکسته تر از همیشه بر آستان تو ایستاده ام با دلی که به آب حزنش شسته ام تا پذیرای تو باشد؛ بسیار بر خود گریسته ام تا خود را بشویم و از نو برویم؛ که فرحناکی غفلت آمیز را جز به آب آتشناک اندوه نمی توان بر باد داد.

می خوانمت به زبان اشک و زبانه آه، ای تنها پناه؛ رشته هایی را که سرشت خاکی ام بر دست و پای روانم بسته است و توان پرگرفتن را از من ستانده است، بگسلان ای پناهگاه شکسته دلان.

مرا آیینه ساختی تا تنها تو را نشان دهم؛ دریغا که بر آیینه نقش ها زدم؛ ای الله، آهی از حنجره ام برآور نقش سوز.

ای الله، چشمانی درون نگر به من ببخش تا تو را در خویش بیابم و در پرستشگاه روان ستایشگرت باشم.

به هر سو که می نگرم، پیغام های تو را می بینم که روانند و مرا به ژرفا فرا می خوانند؛ خردم را شکوفا ساز تا کتاب مقدس وجود را تلاوت کنم؛ که وحی روان است و کلام خروشان.

تویی که در نفس نسیم می خرامی و برگ ها را به سماع برمی انگیزی؛ بشکوه باد این سماع سکرآمیز.

سپاسگزار تواند این پرندگان بی نام که با تارهای ظریف آوازشان، زمین را به آسمان پیوند می زنند.

در خلسه دیدار تو دست افشان و پای کوبانند این شاخه های نورنوش.

جهان چه عاشقانه روان است در تو.

چه وجد رستاخیزواری وجود را به لرزه درآورده است.

چشم می گردانم و جز نام های بی شمار تو پیدا نیست.

گوش می سپارم و جز آوای یکتایی تو در عروق هوا نیست.

به رودخانه ها می پیوندم و موسیقی کیهانی یگانگی ات را در آفاق می پراکنم.

از گلوی ترد و طربناک قناری، تو را آواز می دهم.

کلماتم در آستان تو از هوش می روند؛ چگونه ات بستایم که حروف را وقوفی نیست.

خاموش می مانم و خاموش می خوانمت با کلماتی مذاب.

رازا که تویی، ای او.

مبارک این دقایق فروپاشی حروف و جان دادن زبان.

مبارک این دم چرخیدن ضمیر و رقص آشوبناک کلام.

مبارک این تپش بی کرانگی در جان.

مبارک این نفس وجدآور رحمان.

بهار این لحظات روان شدن در توست؛ تویی که در شریانم شراب می ریزی.

سیاه مستم از این باده های روحانی.

خوش آمدی شب خورشیدنوش ویرانی.

سلام رعشه توحیدی، آتش آوردی.