آرشیو پنجشنبه ۳۱ امرداد ۱۳۹۲، شماره ۲۷۵۸
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

غوغا

سروش صحت

راننده با صورت پرچین و چروک و سر آفتا ب سوخته و تاس اش میانسالی را رد کرده بود و در سکوت رانندگی می کرد. از نگاه خیره راننده معلوم بود که فکرش جای دیگری است. زن چاقی که جلوی تاکسی نشسته بود هم ساکت بود. زن کلی میوه و سبزی و گوشت و مرغ خریده بود و خریدهایش را جلوی پایش گذاشته بود و به دوردست خیره شده بود. عقب تاکسی کنار من زنی نشسته بود که نوزاد چند ماهه اش را بغل کرده بود. زن به نوزاد نگاه می کرد و فکر می کرد و نوزاد در حالی که به جای خاصی نگاه نمی کرد این طرف و آن طرف را نگاه می کرد. دختر جوانی که کنار زن نشسته بود سرش را به پنجره چسبانده بود و نگاهش به خیابان بود. تاکسی ما در سکوت می رفت و مسافران تاکسی در سکوت فکر می کردند... فکرهایی که به اندازه تمام جهان بود... جهانی که این تاکسی کوچک در سکوت از میان آن می گذشت