آرشیو سه‌شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، شماره ۲۹۱۹
ادب و هنر
۱۲

تجربه من از «بازیگوشی خوانی، تجربه های اخیر»

داوود حشمتی

صبح جمعه (16 اسفند 92) فرصتی دست داد تا به دعوت دکتر فیاض زاهد، به دیدن تئاتری بروم که کارگردانش خانم نرگس زاهد بود. صرف نظر از دیدار خوب دکتر زاهد و جناب آقازاده که بسیار مغتنم بود، سال ها بود که پای هیچ نمایشنامه یی ننشسته بودم. نه کارشناس نمایشم و نه چیز زیادی از هنر می فهمم اما طبق معمول، من همه چیز را از دریچه ذهن خودم فهم و تحلیل می کنم. تئاتر «بازیگوشی خوانی، تجربه های اخیر» کار بسیار خوبی بود. طبعا به خاطر کارگردانی نمایش، نگاه «زن مدارانه» نمایش بسیار پررنگ بود. اتفاقا همین نکته مثبت نمایش بود که بیشتر من را جذب کرد و دیدنش را توصیه می کنم. سال ها بود که دنیای «دخترانه» و «زنانه» را از نگاه آنها و با این دقت ندیده بودم. دخترانی که در جوانی شور و «بازیگوشی» بسیاری دارند و در نهایت در میانسالی و پیری همه یک راه را می روند. مردهای قصه همه شبیه هم بودند. شاید می شود گفت همه یک نفر بودند. سرزده می آمدند و می رفتند به راه خود. در این میان دختری می ماند و دختری که زاده بود: چرخه یی که انگار کسی را گریزی از آن نیست. «شور و حرارت» 18 سالگی، محافظه کاری میانسالی و تحول معنوی پایان عمر. تحولی که عموما شامل «مذهب گرایی سطحی» و «دینداری عامیانه» می شد. نگاهم به زن ها و دختران کمی تغییر کرد. شاید بشود گفت دریچه یی بود که از آن می شد سیر تحول و احساسات «دختران» و «زنان» را دید. نگاه شان به مردها. بی توجهی مردانه به عواطف و احساسات زنان. کم توجهی و شلختگی در رفتارهای اجتماعی مردانه و موارد دیگر که از دیدن این نمایش دریافتم. اما برای من نقطه زیبای داستان جایی بود که آخرین دختر این «شجره» از خدا تعریف می کرد. جایی که نشان می داد فهم او از خداوند، با فهم سه نسل قبل از او، تفاوت هایی پیدا کرده است. «من خدا را حس می کنم. مثل زمان هایی که بدون اینکه نگاه کنی می فهمی کسی دارد تو را نگاه می کند.» این تعریفی که او از خدا داشت و به باور من تفاوت زندگی او با مادران پیش از خودش، شاید در همین نوع نگاه، و باورمند به خدا در جوانی بود.