روایتی از رمان سگ سالی نوشته بلقیس سلیمانی
آدم را ناچار به گفتن چه حرف هایی می کنند
بیکار بودم و به شدت بی پول. تصمیم گرفتم دو، سه سکه ای را که هدیه ازدواجم بود بفروشم. تا آن وقت این کار را نکرده بودم. خجالت می کشیدم و حسابی دست و پایم را گم کرده بودم. سر شب رفتم خیابان فردوسی و با عجله آنها را به اولین دلارفروش توی پیاده رو فروختم و فورا در رفتم. به خودم که آمدم گوشه ای نگه داشتم و پول ها را شمردم. دیدم ای بابا کم است. هرچه بالاوپایین کردم، دیدم نه، انگار دلارفروش سه سکه را به بهای یک سکه از من خریده بود. سراسیمه برگشتم تا پیدایش کنم اما آب شده بود و رفته بود توی زمین. از اینکه کلاه سرم گذاشته بود ناراحت نبودم، بیشتر از این ناراحت بودم که چرا برای از دست دادن سکه ها اینقدر عجله کرده ام. رمان «سگ سالی» بلقیس سلیمانی هم حکایت سکه فروختن من است. برای خرج سوژه اش خیلی عجله کرده. با این تفاوت که سوژه او از سکه های من باارزش تر است.
شما میتوانید به یکی از روشهای زیر مشترک شوید:
همزمان با برقراری دوره اشتراک بسته دانلود 70 مطلب از مجلات عضو و دسترسی نامحدود به مطالب روزنامهها نیز برای شما فعال خواهد شد!
پرداخت از طریق درگاه بانکی معتبر با هریک از کارتهای بانکی ایرانی انجام خواهد شد.
پرداخت با کارتهای اعتباری بینالمللی از طریق PayPal نیز برای کاربران خارج از کشور امکانپذیر است.
- دسترسی به متن مقالات این پایگاه در قالب ارایه خدمات کتابخانه دیجیتال و با دریافت حق عضویت صورت میگیرد و مگیران بهایی برای هر مقاله تعیین نکرده و وجهی بابت آن دریافت نمیکند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.