آرشیو چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۳، شماره ۳۱۶۱
مدرسه
۱۱

درباره نمایش «تو دهنتو می بندی یا من؟»

دعوتی برای تجربه کردن، دلتنگی و سکوت

شهپر آرمات (عکاس و داستان نویس)

زن ها وقتی دلتنگ می شوند، غم های شان را هم تقسیم می کنند. گاهی حرف می زنند، گاهی گریه می کنند، گاهی آشپزی می کنند، گاهی خرید می کنند. بگذار اعترافی کنم... وقتی آن روز آمدی، انتهای کلاس در کنارم روی یک نیمکت نشستی و شدی رفیق 20 ساله ام، وقتی مرا به خانه تان دعوت کردی، وقتی بیشتر صمیمی شدیم، بیشتر خندیدیم، بیشتر گریه کردیم، وقتی بیشتر از هر کس مرا می شناسی، همه اینها مرا آزار می دهد... راستش وقتی پا از سالن بیرون گذاشتم، نمایش هنوز برایم تمام نشده بود. با خودم فکر کردم در روزگاری زندگی می کنیم که اتفاق های اطراف مان، گاهی بسیار دردناک اند، اما آنقدربارها و بارها تکرار شده اند که دیگر حسی از درد در ما برنمی انگیزند، اما هنوز با هیچ کدام شان کنار نیامده ایم. وقتی پای خیانتی در میان باشد، بغضی گلوی رفاقت 20 ساله را می گیرد... با نمایش«تو دهنتو می بندی یا من؟» حتی اگر زن هم نباشی می توانی رفاقت کنی، همذات پنداری کنی یا دلت شور بزند... نقطه عطف داستان اینجاست که همه چیز در راستای پیشبرد قصه طراحی شده گاهی به جای واژه ها تصویر به کمک می آید، گاهی به جای تصویر، صدا (پچ پچ های زنانه یی که زیر صدای موزیک شنیده می شود). بازی ها، میزانسن ها، دکور، صحنه، تمامیت خانه یی که آن را با تمام جزییات در بیشتر صحنه ها می بینیم: اینکه اتفاق ها در خانه یی رخ می دهد که اتفاقا خانه عجیب و غریبی هم نیست، بارها خانه یی شبیه به این را دیده ایم، درست مثل خانه خودمان... جایی خوانده بودم که یک استاد عکاسی به شاگردهایش گفته بود، فکر کنید لال هستید، نه کر و می خواهید با این دنیای وحشی و بی عدالت حرف بزنید. با همین حس عکس بگیرید و اگر کسی صدای تان را نشنید، بدانید هنوز بلد نیستید حرف بزنید. وقتی کار تمام شد حس کردم آدم های این قصه چقدر خوب حرف زدند، چقدر خوب شنیدم شان... آنقدر که تمام این یک ساعت حتی یک بار به ساعتم نگاهی هم نکردم... این نمایش دعوتی است برای تجربه کردن، دیدن، شنیدن، دلتنگی و سکوت...