آرشیو سه‌شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴، شماره ۲۳۴۳
جهان
۸

اعدام موسولینی

دایان دوکریه مترجم: محمدعلی عسگری

یک روز قبل از آن برگهاس بمباران شده بود. وقتی مادر و دوستش به آنجا رسیدند، غارت شهر نیز شروع شده بود.

در نزدیکی پناهگاه مستحکمی که گروه طرف داران خالص هیتلر حضور داشتند، صدای شلیک تانک های روسی شنیده می شد. حملات هوایی نیز هر روزه از غرب و شرق و از همه جا ادامه داشت. همه از خواب محروم بودند. فضای خفقان آور، همه را تحت فشار گذاشته بود. به گفته خودش: «ولی من خیلی خوشبختم. به خصوص اینکه در این زمان کنارش هستم. روزی نیست که از من نخواهد به برگهاس بروم؛ چون آنجا در امنیت است. اما تا الان، من پیوسته برنده بوده ام». به زنان آموزش می دادند تا از تپانچه استفاده کنند. به همین دلیل بود که گفت... «ما آن قدر مهارت پیدا کرده ایم که هیچ مردی جرئت ندارد با ما مبارزه کند». روحیه ورزشی دوشیزه براون از منطق عملی اش جلو می زد. او شاید تنها کسی بود که از تنهایی نمی نالید. چون سال ها بود که به آن عادت کرده بود. این در حالی بود که جهان داشت می لرزید و آن پناهگاه مستحکم نیز داشت فرومی ریخت. به نظر می رسید او بیش از هرزمان دیگری آرام است: «شب گذشته برای اولین بار ترجیح دادم با تلفن حرف بزنم. بعد از امروز دیگر خبری از تماس های تلفنی نیست. بااین حال، کاملاایمان دارم که همه چیز خوب خواهد شد. او [هیتلر] آرزوهای زیادی دارد. حتی بیش از گذشته».

خبر اعدام موسولینی و معشوقه اش این نگرانی را دوچندان کرد. ساکنان پناهگاه مستحکم احساس می کردند آلمان دیگر از آنها حمایت نخواهد کرد و خروج از آنجا برایشان خطرناک خواهد بود. اما اوا به هیچ چیزی جز مردی که دوستش می داشت، فکر نمی کرد. «بیچاره آدولف، همه تو را ترک کردند. همه به تو خیانت کردند». سه روز بعد، به نظر می رسید اوا دارد واقعیت ها را درک می کند، زیرا برای دوستش هارتا نوشت: «عزیزم هارتا، اینها آخرین سطرهایی است که برای تو می نویسم کمااینکه اینها آخرین نشانه های زندگی من است». آخرین هفته ماه آوریل بود: «جرئت نمی کنم به گرتل نامه بنویسم.

ادامه دارد...