آرشیو پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴، شماره ۶۰۵۳
صفحه آخر
۲۴
حوالی فرهنگ

دیدار در مجلس ترحیم

یزدان سلحشور

بعضی سال ها هستند که تا چشم می گردانی این بازیگر پیشکسوت رفته است؛ آن شاعر پیشکسوت که بالای 50 سال حضور در ادبیات را داشته، رفته است؛ این شخصیت فرهنگی رفته است؛ آن شخصیت تلویزیونی رفته است؛ می روند، پشت سرهم می روند بدون اخطار می روند و یک دفعه می بینی هر روز صبح که روزنامه را باز می کنی یا تلویزیون را روشن، باید آماده شوی برای رفتن به مجلس ترحیمی. جلوی مرگ را نمی شود گرفت. مرگ، خبر هم نمی کند؛ البته گاهی تا 96 سالگی یک آدم صبر می کند گاهی هم در میانسالی، آدم دیگری را با خود می برد. آدم ها به دنیا می آیند، جوان می شوند، پیر می شوند و می میرند اما دردناک تر از همه این است که در دوران حیات شان فراموش می شوند. بسیاری از کسانی که در سال های اخیر، از میان ما رفتند، فراموش شان کرده بودیم. دوست مان بودند، هم حرفه بودیم، شماره تلفن شان در دفتر تلفن مان بود اما بعد از سال ها، به مجلس ترحیم شان تنها رفتیم. قاسم آهنین جان، شاعری با شعرهای درخشان، درباره یک مرگ بی اخطار دیگر چنین نوشته: «نقاش بود و شاعر. در مجلاتی چون طرفه، جزوه شعر، اندیشه و هنر، تماشا و دفترهای روزن شعرهایی چاپ کرد و همچنین در کنار بهرام اردبیلی، بیژن الهی و... درخشید در دو کتاب «شعر دیگر» در اوج شاعری بود که یک باره ترک همه گفت و به خلوت شد و به مرگ تعلقات تن داد و این واقعه در سال 1349 بود. برخی مطبوعات مرگ او را اعلام کردند و پندار بسیاری بر این بود که محمود شجاعی مرده و این راز بر من بیژن الهی گشود که محمود زنده است.» چرا ما تنها در مجالس ترحیم همدیگر، به دیدار هم می رویم؟