بزنگاه
در این دور پیرمرد چشم ماهی را دید و دو لیسک ماهی خاکستری را هم که زیر او شنا می کردند دید. گاهی به او می چسبیدند و گاه از او جدا می شدند، گاه آرام در سایه اش شنا می کردند. هر کدام بیش از یک متر درازا داشتند و وقتی که به سرعت شنا می کردند تمام تن شان مانند مارماهی در آب می لولید.
پیرمرد و دریا- ارنست همینگوی