آرشیو دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، شماره ۶۶۷۵
صفحه آخر
۲۴
روایت

آن روز که معجزه رخ می دهد

یگانه خدامی (روزنامه نگار)

وقتی در نخستین روزهای سال 95 با تشخیص دیابت نوع یک در بیمارستان بستری شدم نخستین واکنشم انکار بود و بعد داشتن امیدهایی که خیلی زود فهمیدم چقدر ساده انگارانه بوده اند، شاید تمام کسانی که مبتلا به بیماری هایی غیرقابل درمان می شوند این روزها و این فکرها را تجربه کنند؛ اینکه جواب آزمایش اشتباه شده باشد، فقط همان یک بار جواب آزمایش بد بوده و آزمایش بعدی بگوید سالم هستم یا نه علم پیشرفت کند و یک دفعه درمانی قطعی پیدا شود و همان آدم قبلی شوم، بی دغدغه بیماری و کنترل دائم.

شاید کمی بی رحمانه باشد اگر بگویم این فکرها مثل سم مهلکی در وجودت پخش می شود و فلج ات می کند. از همه مهمتر بخش منطقی ذهن را فلج می کند و اجازه نمی دهد وارد فاز پذیرش شوی. نمی گذارند ذهن و روح شرایط و وضعیت جدید را بپذیرد و خودش را با آن وفق بدهد، حتی روی جسم هم اثر می گذارند و درمان ها سخت جواب می دهند چون ذهن می گوید نیازی نیست، خوب می شوی!

اما یک روز دقیقا یک روز به این نتیجه می رسی که هیچ اتفاق عجیبی درکار نیست. تو بیمار شدی و بیماری ات درمان قطعی ندارد. از همین رو ذهن، روح و جسمت شرایط جدید را می پذیرد و تازه آرام می گیری. راه زندگی را با شرایط جدید پیدا می کنی حتی اگر دیگر چندان قشنگ و خوشحال و دوست داشتنی نباشد.

شاید باید این تجربه را می نوشتم برای همه کسانی که روزهای اول بیماری های سخت شان را می گذرانند یا نه برای همه کسانی که تجربه سختی زندگی شان را زیر و رو کرده و حالا با انکار می خواهند نجاتش دهند. یک روز باید آن فکر های نشدنی و دور را کنار بگذارید و زندگی تان را ادامه دهید. سخت است، هیچ چیز شبیه قبل نیست و دلتان هر روز برای آن زندگی قبلی تنگ می شود، اما یاد می گیرید ادامه دهید و آن معجزه ای که منتظرش هستید دقیقا همین است!