آرشیو چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۳۰۶۹
صفحه اول
۱
سرمقاله

درمان زخم برای جلوگیری از عفونت

دکتر مهرداد عربستانی ( استاد دانشگاه تهران)

تعارض سیاسی را می توان تنش بین پیکره ساختار یافته سیاسی- که در آن هر بخشی دارای جایگاهی است- و آن بخشی دانست که جایی برایش در این پیکره وجود ندارد یا اینکه در برابر جایی که برایش تخصیص داده شده است، مقاومت می کند. غیر سیاسی کردن اعتراضات و تقلیل آنها به «اعتراض منهای سیاست» و «مطالبات بحق»

- یعنی آنچه می توان جایی در پیکره مستقر سیاسی به آن تخصیص داد- به معنای نادیده گرفتن ماهیت تنش و گریز از ترومای رویارویی با امور فروکوفته است. گمان نکنم کسی وجود نارضایتی و ظهور آن در قالب فوران خشم را در اعتراضات اخیر انکار کند؛ خشمی که به روشنی در رفتارهای تند معترضان تجلی می یافت، تجلیاتی که مشخصا نشانه ناکامی و احساس گیر افتادن است و امری نادیده گرفته شده را حداقل در نظر اهل کاوش به صحنه می آورد. به عبارت دیگر خشم و نفی همراهش به چیزی بیش از مطالبات قابل تعریف در نظام نمادین غالب دلالت دارد، چراکه در غیر این صورت با این فوران خشم و نفی همراه نمی شد. این مازاد یا باقی مانده نظام نمادین غالب، همان چیزی است که باید توجه و حساسیت ما را برانگیزد. برای روشن کردن این موضوع مایلم به چگونگی خطاب به معترضان اشاره کنم و به طور خاص منظورم طیفی از خطاب های هنجاری است که با تفکیک معترض بد از خوب و رفتار درست از غلط می کوشد نظم نمادین به هم ریخته را سامان دهد و از سرگشتگی و آشفتگی ناشی از تجلی ورطه یا خلا بکاهد. ولی این سر و سامان دادن هنجاری و عجولانه اگر بدون داخل کردن امر مستثناشده در نظام نمادین صورت بگیرد، ممکن است به هزینه ازدست رفتن معنا تمام شود. سامان دهی نظام نمادین یا معنا دهی، اساسا کاری است که همه به طور مداوم به آن مشغول اند و اصولا نمی تواند مورد قضاوت اخلاقی قرار گیرد. آنچه می تواند مورد نقد واقع شود، نادیده گرفتن و غفلت از چیزی است که بیرون نظام نمادین غالب باقی مانده است و اجازه ورود نمی یابد؛ امر مازادی که همیشه توان بازگشت و گشودن ورطه و تهدید سامان نمادین را دارد. اگرچه این روزها بسیار درباره این اعتراضات نوشته و گفته شده است، ولی به تصور نگارنده اگر بخواهیم تلاش کنیم این اعتراضات را بفهمیم، لازم است ورای علایق گروه بندی های سیاسی، یا حداقل با فاکتورگرفتن موقت این گروه بندی ها، آنها را مانند بخشی از نشانگانی بنگریم که به امری نسبتا پنهان یا به زبان نیامده، دلالت دارند. نشانگانی که با نشانه های دیگری که در تحقیقات انجام شده درباره ایران به دست آمده اند، کامل می شود؛ اموری مثل تمایل بالا به مهاجرت (مغزها؟) از کشور، تجربه بیشترین احساسات منفی (از جمله خشم) در سطح دنیا و ناامیدی نسبی اجتماعی. دیدن پدیده اعتراضات به منزله نشانگان به آن معناست که الزاما کمیت معترضان نیست که اهمیت تشخیصی دارد، بلکه کیفیت واقعه است که به تشخیص کمک می کند. با کمک از استعاره ای طبی، یک زخم کوچک برای تشخیص جذام کافی است؛ مهم کیفیت و محتوای زخم است. بی توجهی به این زخم و انکار اهمیت آن البته منجر به نادیده گرفتن عفونتی مرگ بار در بدن خواهد بود که تبعات آن قابل پیش بینی نیست. در اینجا، با تاسف، آنچه این نشانگان اجتماعی نشان می دهد، ناکامی، استیصال و آن چیزی است که احساس «بی تحرکی وجودی» یا «گیرافتادگی» نامیده می شود. احساسی که ناشی از نداشتن چشم اندازی روشن و رو به رشد برای آینده است. مشکل از آنجا نشئت می گیرد که از پذیرش وجود این ورطه و فقدانی که منبع تمناست، طفره برویم و آن را انکار کنیم و هویتی برای سوژه معترض متصور شویم که کماکان راه بروز ناگفته ها را به نظام نمادین یا گفتمان روزمره مسدود کند. در این صورت سوژه معترض همچنان خویش یا بخشی از خویش را خارج از نظام نمادین غالب یافته و بی معنایی و بی قراری ادامه پیدا می کند. این همان امری است که به تشدید گفتمان هیستریک منجر می شود؛ گفتمانی که نفی دائم و گسترده، امتناع گفت و گو و خشم پیامدهای آن هستند. در واقع هیستریک از مکانی که در نظام نمادین به او تحمیل شده راضی نیست، چراکه خواهش و فقدانی را که او تجربه می کند، از این نظام نمادین مستثنا شده و نادیده گرفته می شود. سوژه هیستریک در معامله با جامعه احساس غبن می کند، چراکه بسیار داده و اندکی پس گرفته است.

بنابراین این سوژه به طور مرتب آن جایگاهی را که این هویت و مکان را در نظام نمادین برایش تعریف کرده زیر سوال می برد و به چالش می کشد: آنی نیستم که می گویی، آنچه می خواهم نزد تو نیست.

راه برون رفت البته پذیرش واقعیت وجود این فقدان و تامل و چاره اندیشی برای تغییر است. ساختن نظام نمادین جدیدی که مکانی برای تمنا های مستثناشده و جبران فقدان ها ایجاد کند. البته چنین پذیرشی ممکن است دردآور یا تروماتیک باشد، ترومایی که شاید بخش جدا نشدنی هر رشد و توسعه ای باشد. راه فاجعه آمیز تر البته طفره رفتن از این مواجهه و باور آن هویت تحمیلی است که فقدان را مستثنا کرده و از معادله حذف می کند. البته این راه یک مزیت دارد و آن این است که به این صورت دیگر لازم نیست اقدامی صورت بگیرد، مجازات بلاگردان کفایت می کند. می توانیم این روایت را از انتها نیز بنگریم. میزان تصدیق فقدان و وقوف به وجود آن، به اندازه اقدامات صورت گرفته برای جبران این فقدان و میزان تغییری است که در نظام نمادین ایجاد می شود. سوال این است که چقدر تغییر در نظام نمادین غالب قابل مشاهده است؟ و چه اقداماتی برای جبران این فقدان ها صورت گرفته است؟ در کجا و چگونه فقدان در حال تولید یا در حال جبران است؟