آرشیو دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷، شماره ۳۲۸۰
کتاب
۹

مرور

خیالپردازی

«خرده داستان ها» با عنوان فرعی «بهترین داستان های کوتاه کوتاه آمریکا (1996-1986)» عنوان کتابی است که چندسال پیش با انتخاب و ترجمه سارا طهرانیان و پژمان طهرانیان منتشر شده بود و مدتی پیش چاپ تازه ای از آن در نشر کارگاه اتفاق به چاپ رسید. «خرده داستان ها» شامل چند داستان کوتاه از نویسندگان آمریکایی است که جروم استرن آنها را گردآوری کرده است. استرن نویسنده معاصر آمریکایی و استاد زبان و ادبیات انگلیسی و فرهنگ عامه است که در سال 1996 متولد شد و در 1938 از دنیا رفت. استرن همچنین پایه گذار مسابقه ای با عنوان «بهترین داستان کوتاه کوتاه آمریکا» بود که طی ده سال، از 1986 تا 1996، برگزار شد. داستان هایی که به عنوان منتخبان نهایی این جایزه انتخاب شدند در یک کتاب به چاپ رسیدند و آنچه با عنوان «خرده داستان ها» در اینجا به چاپ رسیده اند گزیده ای از آن کتاب است. استرن درباره کتاب و داستان های گردآمده در آن نوشته: «داستان کوتاه از پو، چخوف، گوگول و موپاسان، روند تکاملی اش را طی کرد تا رسید به کافکا، همینگوی، کاترین آن پورتر، فلانری اکانر و دونالد بارتلمی. داستان کوتاه، با قابلیت در اختیارگرفتن موضوعات گوناگون، اصل قرار دادن تاثیرگذاری، قالب باوقارش و سیالیت امکاناتش، این اجازه را یافت تا تبدیل شود به یک گونه هنری با زیبا یی شناسی رو به تکامل خاص خودش. در این میان، داستان کوتاه کوتاه در بافت رسانه های ارتباط جمعی جای خود را حفظ کرد. پیش از آمدن تلویزیون، مجله های عامه پسند، به طور منظم داستان منتشر می کردند و داستان کوتاه کوتاه، به عنوان یک شکل داستانی با شگردهای خاص خود، به حیاتش ادامه داد: داستان های کم حجم پرشتابی با چرخش هایی نامنتظره، چیزهایی که جان می دادند برای خواندن در مواقع انتظار».

پایانی دیگر

«داستان های برق آسا» عنوان مجموعه داستان دیگری از نویسندگان آمریکایی است که این نیز چندسال پیش با انتخاب و ترجمه پژمان طهرانیان منتشر شده بود و مدتی پیش ویراست دوم آن در نشر کارگاه اتفاق به چاپ رسید. داستان های این کتاب توسط جیمز توماس، دنیس توماس و تام هازوکا گردآوری شده اند. داستان برق آسا عنوانی است که گردآورندگان این مجموعه برای داستان های حاضر در این کتاب وضع کرده اند و منظور از آن داستانی است که حجمش از 250 کلمه تا 750 کلمه متغیر است. در ابتدای کتاب توضیحاتی درباره این کتاب آمده که در بخشی از آن می خوانیم: «تا دهه پنجاه میلادی، در برخی مجله ها نمونه هایی از این نوع داستان ها یافت می شد، اما از میانه دهه هفتاد، داستان کمتر از پنج صفحه را به ندرت در نشریات معتبر ادبی به چاپ می رساندند، تا این که از اواخر دهه هشتاد، با چاپ داستان های بسیار کوتاه ریموند کارور و جویس کارول اوتس در مجله های معتبر ادبی، این نوع داستان رسمیتی دوباره یافت. پرسش اساسی را جیمز توماس، سرویراستار مجموعه نام برده، که در سال 1992 منتشر شده است، در مقدمه آن مجموعه مطرح می کند: یک داستان تا چه حد می تواند کوتاه باشد و هنوز هم داستان باشد؟ و کلیدی که برای پاسخ به این سوال به دست می دهد توجه دادن خواننده است به عمق و غنای ادبی داستان، که می تواند همچون قطعه ای موسیقی ناب یا یک نمایشنامه کوبنده تک پرده ای، با فشردگی و ایجاز خاص خود، گاه انعکاس دهنده عمیق ترین و فراگیرترین عواطف انسانی باشد و گاه آیینه ای باشد کوچک اما تمام نما از جامعه بزرگ بشری». داستان هایی که در این کتاب آمده اند، طی یک دوره زمانی طولانی انتخاب شده اند و شیوه انتخاب آنها هم به این ترتیب بوده که صدها داستان چاپ شده در نشریات و کتاب های مختلف را در اختیار دانشجویان رشته های ادبی در سراسر آمریکا گذاشته اند تا آنها با نمره دادن به داستان ها نظر خود را اعلام کنند. داستان هایی که در این نظرسنجی بیشترین امتیاز را آورده اند در این کتاب منتشر شده اند.

موقعیت غریب ما

یکی دیگر از کتاب هایی که اخیرا توسط نشر کارگاه اتفاق منتشر شده، مجموعه شعری است از چارلز بوکوفسکی با عنوان «برای من غمگین نشوید» که چاپ دومش با ترجمه سینا کمال آبادی به چاپ رسیده است. بوکوفسکی از شاعران مشهور قرن بیستم آمریکا است که در سال 1994 در سن 73 سالگی از دنیا رفت. در ابتدای کتاب نامه ای از بوکوفسکی به جان ویلیام کرینگتون آمده که در بخشی از آن می خوانیم: «… مادرم از سرطان مرد. شب کریسمس برایش زیباترین تسبیحی را که می توانستم خریدم اما وقتی رسیدم، در بسته بود. همان جا ایستاده بودم و دستگیره را می چرخاندم که پرستاری رسید و گفت: مرد. پیرمرد هم وقتی می خواست یک لیوان آب بنوشد، مرد. آب می رفت و می رفت و صدای آب را شنیدند و آمدند و دیدند که کف آشپزخانه افتاده و مرده. کنار جین ایستاده بودم و دل و روده اش از دهانش بیرون می زد. مرگ تا ابد همه جا هست؛ نیازی نیست بگویم. شیوه های مردن سخت اند؛ چه شیوه های آسمانی باشند و چه شیوه هایی معمولی. این که بگویم سازوکارش را می دانم یا آن را پذیرفته ام، دروغ گفته ام؛ یا اگر در این لحظه چیزی برای آرامش تو بگویم، دروغ گفته ام. تو هم به اندازه من می دانی. بخت بلندی دارم. وقتی بمیرم چیزی جز چ. یوکوفسکی برای از دست دادن ندارم. مرا از بوی جنازه ام پیدا می کنند. تا آن موقع آن قدر خشک شده ام که مثل تخته ای روی پله ها سر بخورم. می توانم ببینم که زن صاحب خانه با یکی از خدمتکارهای پیر به سراغ وسایلم می آیند. ببین این همه مجله زیر این میز چه کار می کند؟ تا به حال چنین مجله های مسخره ای ندیده ام… و بعد همه چیز را در کیسه ای می ریزند و به ارتش آزادی بخش تحویل می دهند. خداحافظ چارلز بوکوفسکی…».