آرشیو دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، شماره ۵۴۰۲
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

همرهان سست نهادند خدا رحم کند...

حامد عسکری

یک ابر کله گنده بالای سرم باز شده است فکرها توی سرم هوریز می کنند. اگر دوست نداشت بفهمد که اسنپ کار می کرده چی؟ اگر خبر به گوش زنش، دخترش، دامادش، باجناغش یا هر کسی که نمی خواسته و رسیده باشد چه؟ اصلا مگر چه کرده بود؟ یک دخترخانمی با هر تفکر و سلیقه ای نشسته توی ماشینش!

دقت کنید ماشینش، ماشین شخصی اش. ماشینی که به واسطه یک نرم افزار حالا شده ماشین اسنپ! بعد حجابش را رعایت نکرده و مرد هم محترمانه و با متانت گفته حجاب را رعایت کنید. می شود جای کلمه حجاب کلمه قانون را هم گذاشت. اصلا شاید دلیل پیرمرد یک بخشی اش امر به معروف و نهی از منکر بوده. شاید اصلا منظورش این بوده که پلیس راهنمایی و رانندگی می بیند و ماشین! نه ماشین اسنپ ماشین خودش را جریمه می کند.

به جای پلیس راهنمایی و رانندگی هم می شود دوباره گفت: قانون. من اصلا می گویم می خواسته یک جای قانون را رعایت کند پیرمرد تا یک جای دیگر قانون یقه اش را نگیرد. حالا شما شاید بگویی قانون ایراد دارد و من می گویم قانون بی عیب هم مگر داریم؟ اما همگان می دانند قانون بد خیلی بهتر از بی قانونی است. دختر اما نامردی می کند .

پرده دری می کند و بی انصافی. عکس و مشخصات و آدرس پیرمرد را نه توی یک بطری که می گذارد روی یک بشکه باروت و می اندازد توی اقیانوس مجازی. خبر می ترکد. دختر هم مظلوم نمایی کرده و پیازداغ خبر به اندازه کافی داغ و زیاد هست.

حالا باید منتظر واکنش ها باشیم. دختر مجدد خبررسانی می کند و می گوید از اسنپ زنگ زده اند و دلجویی کرده اند. مخم سوت می کشد! بابت قانون شکنی دخترک بابت جار زدن اسم و مشخصات پیرمرد؟ این که پیرمرد شاید نمی خواسته کسی بفهمد دارد توی اسنپ کار می کند مهم نیست؟

حیثیت تاراج رفته چه می شود؟ بیانیه اسنپ می رسد. یکی به نعل زده و یکی به میخ که طرفین را راضی نگه دارد. حباب توی سرم می ترکد. نمی نوشتم سر انگشت هایم ذق ذق می کرد. نوشتم که سبک شده باشم. راستش من خیلی وقت است دیگر از چیزی تعجب نمی کنم.