آرشیو دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸، شماره ۷۱۰۱
صفحه آخر
۱۶
چهره روز

چشم انتظار آقای مترجم

بهنام ناصری

اسدالله امرایی نویسنده و مترجم ایرانی این روزها در بستر بیماری است.

در مقام خواننده ادبیات داستانی، سال هاست با ترجمه های اسدالله امرایی آشنا هستم. از «پاییز پدرسالار» مارکز و «مردان بدون زنان» همینگوی تا «هر وقت کارم داشتی تلفن کن» و «گل های میخک» ریموند کارور را در کتاب هایی که او از این نویسندگان به مختصات زبان فارسی درآورد، خوانده‎ام. به عنوان خواننده نشریات و بعدها روزنامه نگار حوزه ادب و هنر هم با یادداشت های عمدتا ادبی اش در جراید و روزنامه ها محشور بوده ام. شاید بهتر آن است که سخن خورخه لوئیس بورخس در توصیف استاد در ایران کماکان ناشناخته مانده اش ماسدونیو فرناندز را به عاریت بگیرم و به تصریح درآیم که اسدالله امرایی برای من نیز چون بسیارانی در حکم «سرچشمه ای است که بسیار از آن نوشیده ام.» با این همه و با وجود بهانه های پرشماری که می توانست به ارتباطی مستقیم با این نویسنده و مترجم به قاعده اهل معاشرت دست بدهد، تا اولین روزهای پاییز 94 جز مکاتبه ای در قلمرو مجازی وب به عنوان یکی از بسیار دوستان ایشان در آن فضا، ارتباط مستقیم دیگری نداشتم. تا اینکه در نخستین روزهای انتشار روزنامه «سینما» به صرافت افتادم در صفحه ادبیات و کتاب روزنامه به بهانه تجدید چاپ «گل های میخک» کارور با او پیرامون آن کتاب و نیز زندگی و جهان داستانی کارور گفت وگو کنم. کتابی حاوی سه نمایشنامه که دو نمایشنامه از آن کار مشترک کارور و همسرش تس گالاگر است. امرایی در آن گفت وگو از مکاتبات خود با تس گالاگر گفت و اینکه اشارات یکی از نمایشنامه ها به تاریخ ایران و خشایارشاه برایش در مقام مترجم آثار کارور در ایران در حکم کشفی جذاب بوده است. بعد از آن گفت وگو بود که اهمیت مستقل مکالمه در قیاس با مکاتبه برای شناخت آدم ها بار دیگر برایم موضوعیتی جدی پیدا کرد. بخشی از شناخت اسدالله امرایی بی‎شک در رهن گفت وگو و احیانا دیدار با اوست. نویسنده و مترجم مهربان متولد شهر ری، این روزها را روی تخت بیمارستان قلب تهران سپری می کند؛ همین قدر ناگوار. مردی که ادبیات و روزنامه نگاری ایران حالاحالاها با ایده ها و فکر و مهارتش کار دارد و به راه ترخیص و بازگشت او به پشت میز کارش چشم دوخته است.