آرشیو پنجشنبه ۳۱ امرداد ۱۳۹۸، شماره ۴۴۴۵
غیر قابل اعتماد
۱۰

شعر طنز

زر است
رضا شاهد کفاش

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است

اگر غلط نکنم لطف روزگار زر است

کسی که چون من بیچاره صاحب زر نیست

اساس زندگی از بهر او میسر نیست

خوراک او همه جز شلغم و چغندر نیست

به فکر او پدر و مادر و برادر نیست

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است

اگر غلط نکنم لطف کردگار زر است

زر است طفل پدرمرده را به جای پدر

زر است بچه بی شیر را همی مادر

زر است بیوه زنان را نکوتر از شوهر

عمو و عمه و خالو و خاله و خواهر

بگو که جده و جد بزرگوار زر است

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است

به مجلسی که بود تار و ساز و هم سنتور

شراب و شاهد شیرین و نقل و تخمه شور

چراغ شیره و تریاک و منقل و وافور

حریف گنجفه و آس و بازی پاسور

بساط سفره و سرمایه قمار زر است

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است

به زر توان سر زلف نگار را زد چنگ

به سوی کوی بتان کرد هر زمان آهنگ

زمانه با تو بگیرد اگر زمانی تنگ

مزن به سینه پی وصل خوبرویان سنگ

که عشق و وصل نکویان گل عذار زر است

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است

گرفتم آنکه تویی اهل فضل و دانش و هوش

ز جام علم و خرد، صبح و شام دردی نوش

اگر تو را نبود زر، ز جمله چشم بپوش

برو همی پی تحصیل سیم و زر می کوش

که فضل و مایه دانش به روزگار زر است

پدر زر است و برادر زر است و یار زر است!

دوددود
محمدحسن صادقی

راحت الحلقوم سرب اندود، دود

شامه را مطلوب تر از عود، دود

نوش دارویی که درمان می کند

درد بی درمان مان را زود، دود

دود بود آن کیمیای روح بخش

وانکه جان بخشید ما را بود، دود

تار و پود آدم از آب و گل است

جان ما را چیست تار و پود؟ دود

می دود خون، داخل رگ هایمان

تا که می بلعیم همچون هود، دود

آنچه محدودست در ایران، هواست

وآنچه بی حدست و نامحدود، دود

خودکفا گشتیم در تولید آن

مفتخر هستیم زین مولود: دود

بس که از ایام کاری مان بکاست

هم به تعطیلات مان افزود، دود

حال داده ملت بی حال را

کرده تهران را چو هالیوود، دود

بوق ماشین های برقی: بیب- بیب

بوق ماشین های دودی: دود-دود

تا نیالاییم خود را با هوا

بی هوا ما را به خود آلود، دود

ما ز بالاییم و پایین می رویم

می رود اما سوی معبود، دود

تا نبندد آه، راه سینه را

کرد راه سینه را مسدود، دود

دودمان خلق را بر باد داد

دودمانش باد پس نابود، دود!

حذفیات
مصطفی مشایخی

در پی یک وام، کفشم پاره شد، پا حذف شد

همچنین اعصابم از پایین و بالا حذف شد

بس هوا با هر نفس، سم در تنم پمپاژ کرد

طبق اسناد پزشکی، نصف شش ها حذف شد

با خوراکی های مصنوعی، مری از دست رفت

بعد از آن هم معده ام با کیسه صفرا حذف شد

آب آشامیدنی از بس که پراملاح بود

کلیه ام با سی چهل من سنگ خارا حذف شد

مخچه ام هنگید و کم کم راه منگیدن گرفت

این اواخر خرده هوشی بود اما حذف شد

عینکم ته استکانی تر شده اما چه سود

شعرهایم وقت چاپ از شصت ویک جا حذف شد

چانه ام را بوکسوری خرزور در یک صف شکست

گوش من در بچگی با دست بابا حذف شد

یک هیولا نیمه شب در کوچه خفتم را گرفت

خفت من با پنجه های آن هیولا حذف شد

قلبم از بس روز و شب با استرس درگیر بود

چند دفعه اصطلاحا قاط زد تا حذف شد

بطن و دهلیزم عمل می خواست اما اشتباه

قسمتی از روده ام در حال اغما حذف شد

خودروام هم پای درمان رفت، حتی قالی و

مبل و جاروبرقی و تخت و متکا حذف شد

هیچ وقت از زندگی چیزی نفهمیدم؛ چه بد!

دلخوشی سانسور شد، دل هم مجزا حذف شد