آرشیو پنجشنبه ۲۸‌شهریور ۱۳۹۸، شماره ۴۴۶۷
غیر قابل اعتماد
۱۰
شعر طنز

حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنیدن!

محمد حاجی حسینی

اشاره: زنده یاد «محمد حاجی حسینی» از طنزپردازان پیشکسوت ایران بود که شنبه همین هفته (23 شهریورماه) درگذشت. ما در ستون «شادروان» از او یاد کرده ایم. چند شعر طنزش را در این ستون بخوانید.

یک.

«هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند»

پای سیخ و جگر و قلوه و پروار بماند

محتکر، پند ز تعزیر حکومت نگرفت

همچنان، حقه و بی رحم و خطاکار بماند

دکه کاسب شیاد چنان حمام است

مشتری لخت شد و بی کت و شلوار بماند

از گرانی، من و تو نفله و نابود شدیم

در عوض از لج ما زالوی بازار بماند

کاسبک صاحب صد قالی کرمانی شد

فرش ما در گرو حضرت سمسار بماند

شهرداری نتوانست که پاکش بکند

هر شعاری که نوشتند به دیوار بماند

از عذاب و ستم قسط ندیدم بدتر

«یادگاری که درین گنبد دوار بماند!»

صهیونه، دست ز اشغال و تجاوز نکشید

در فلسطین همه جا مثل سگ هار بماند

آن که تن پرور و معتاد شد و تنبل خان

غالبا بی هدف و انگل و سربار بماند

کارمندی که در این عهد و زمان زن بگرفت

سخت هالو شد و در زیر چنین بار بماند

وقتی از هول هلیم آمد و در دیگ افتاد

همچنان مفلس و مقروض و گرفتار بماند

آن که شد اهل زد و بند چه شد؟ کاخ نشین

وآن که غافل شد از این مسئله، در غار بماند!

دو.

«دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن»

یک چای داغ لب سوز، با قند سر کشیدن

عالی ست با مکافات فوق لیسانس گشتن

وآن گه سماق ها را با دوستان مکیدن

پز می دهی که بازار از جنس هست لب ریز

کو پول و کو درآمد؟ کو قدرت خریدن؟

ما روز و شب به ناچار شب کار و روزکاریم

اما همیشه لنگیم با این همه دویدن

ای بخت لامروت! تو معرفت نداری؟

حد و حساب دارد خوابیدن و کپیدن

روزی سه چار ساعت، ما و صف اتوبوس

اما شما و هر روز در بنزها لمیدن

تو کاهی، ای درآمد! خرج است همچنان کوه

داری عجب تخصص در کار ورپریدن

وقتی که نیست پارتی، قارداش نتیجه یوخدور

در جست وجوی کاری هی گیوه ورکشیدن

پیش رئیس رفتن سودی جز این ندارد:

حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنیدن!

سه.

«یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد»

دل ما را به ره آورد سفر، شاد نکرد

ما ندیدیم رییسی که چو پستش دادند

پشت آن میز ریاست به خودش باد نکرد

وعده ها داد که آباد کند خانه دل

وعده کیلویی اش، خانه ای آباد نکرد

ظالم حقه نرفته ست ز رو تا مظلوم

برعلیه اش نزده نعره و فریاد نکرد

حمله بر غول گرانی اثری منفی داشت

حاجی ارزانی ما را دگر آزاد نکرد

محتکر تاخت به ما یکسره با توسن ظلم

ظلم ها کرد در این دوره که موساد نکرد!

دل به امید فلان گوش که باشد شنوا

دادها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

هست زندان ابد زلف شکن در شکنش

که ز بندش دل ما را دگر آزاد نکرد

چهار.

فصل گرما شد و هنگام هجوم حشره

شده بانگ پشه ها عین صدای بقره

شد گران خرج عروسی و به افلاک رسید

قیمت تخت و لحاف و پتوی یک نفره

بس که در صف سر نورانی خود چرخاندم

کج و بی ریخت شده این عنق منکسره

حاجی ارزانی نیامد به سراغ من و تو

گرچه گفتیم در این باره دو میلیون فقره

طبق این گفته و ضرب المثل بازاری

صرفه جویی کن و صد سال بخور نان و تره

بعد صدسال اگر ماندی و جان دربردی

شاد و بی دغدغه یک هفته بخور نان و کره

الکی خوش «خسر الدنیا والاخره» است

ننهد فرق اگر ناسره ای را ز سره

«صبر تلخ است، ولیکن بر شیرین دارد»

نیست معلوم که کی می خوری از این ثمره!