آرشیو دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، شماره ۳۵۳۷
ادبیات
۸

استعاره و زندگی روزمره

منبع: شرق

«استعاره به نظر بیشتر مردم ابزاری برای تخیل شاعرانه و آرایش بلاغی است - موضوع زبان غیرعادی است، نه زبان عادی و روزمره. وانگهی، استعاره فقط مشخصه زبان، یعنی واژه ها تعبیر می شود، نه اندیشه یا رفتار. به همین دلیل، بیشتر مردم فکر می کنند که بدون استعاره می توانند به طور کامل روزگار بگذرانند. برعکس، ما دریافته ایم که استعاره در زندگی روزمره ما نه تنها در زبان، بلکه در اندیشه و عمل نیز نفوذ دارد. ماهیت نظام مفهومی عادی ما، که اندیشه و عمل مان مبتنی بر آن است، از بنیاد استعاری است».

کتاب «استعاره هایی که با آن ها زندگی می کنیم» نوشته جورج لیکاف و مارک جانسون که با ترجمه جهانشاه میرزابیگی در نشر آگاه منتشر شده است با این سطرها آغاز می شود. چنان که از همین سطرهای آغازین برمی آید لیکاف و جانسون در این کتاب می خواهند تعابیر رایج از کاربرد استعاره را دگرگون کنند. طبق دیدگاه های رایج کارکرد استعاره صرفا در آثار ادبی و هنری است درحالی که لیکاف و جانسون استعاره را در زندگی روزمره مردم کشف کرده اند و به کارکرد آن در زندگی روزمره پرداخته اند. آنها در بخشی از پیش گفتار کتاب از شواهدی درباره کارکرد استعاره در زندگی روزمره سخن می گویند که مغایر با نظریه های معاصر انگلیسی - آمریکایی زبان شناختی و فلسفی در زمینه معنی است. در این بخش از پیش گفتار آمده است: «مارک دریافته بود که بیشتر دیدگاه های سنتی فلسفی نقش اندکی برای استعاره در فهم جهان ما و خود ما قائل هستند (اگر اصلا نقشی برای آن قبول داشته باشند). جورج شواهد زبانی ای را کشف کرده بود که نشان می دادند استعاره در زندگی و اندیشه روزمره رایج است - شواهدی که با هیچ کدام از نظریه های معاصر انگلیسی - آمریکایی در زمینه معنی، هم در فلسفه و هم در زبان شناسی، سازگار نبودند. استعاره به طور سنتی در این دو رشته در درجه دوم اهمیت قرار داشت. درعوض، ما در این احساس شریک بودیم که استعاره نقش مرکزی دارد، و شاید در زمینه ارائه یک توصیف کافی برای فهم، نقش کلیدی هم ایفا می کند». کتاب «استعاره هایی که با آن ها زندگی می کنیم» از 30 فصل تشکیل شده است. عنوان های این فصل ها به ترتیب عبارتند از: «مفاهیمی که با آن ها زندگی می کنیم»، «نظام مندی مفاهیم استعاری»، «نظام مندی استعاری: برجسته سازی و پنهان سازی»، «استعاره های جهتی - فضایی»، «استعاره و انسجام فرهنگی»، «استعاره های هستی شناسی»، «انسان انگاری»، «کنایه»، «چالش ها در برابر انسجام استعاری»، «چند مثال»، «ماهیت جزیی ساختاربخشی استعاری»، «چگونه نظام مفهومی ما ریشه دار می شود؟»، «استعاره های ساختاری»، «علیت: تا حدی نوظهور و تا حدی استعاری»، «ساختاربخشی منسجم تجربه»، «انسجام استعاری»، «انسجام های پیچیده در میان استعاره ها»، «برخی پیامدهای نظریه های ساختار مفهومی»، «تعریف و فهم»، «استعاره چگونه به صورت معنی می دهد»، «معنای جدید»، «خلق شباهت»، «استعاره، حقیقت و کنش»، «صدق، حقیقت»، «افسانه های عین گرایی و ذهن گرایی»، «افسانه عین گرایی در فلسفه و زبان شناسی غرب»، «استعاره چگونه محدودیت های افسانه عین گرایی را آشکار می سازد»، «برخی نارسایی های افسانه ذهن گرایی»، «بدیل تجربه گرا: دادن معنای جدید به افسانه قدیمی» و «فهم».

بعد از این 30 فصل پس گفتاری کوتاه آمده و سپس پس گفتاری بلند که نویسندگان در سال 2003، دو دهه بعد از نوشتن کتاب «استعاره هایی که با آن ها زندگی می کنیم»، بر این کتاب نوشته اند. در آغاز این پس گفتار دوم درباره تاثیر این کتاب آمده است: «این کتاب کوچک به راه ها و روش هایی بر مطالعه ذهن انسان تاثیر گذاشته است که ما دو دهه پیش وقتی آن را می نوشتیم حتی تصورش را هم نمی توانستیم بکنیم. انگیزه اصلی ما توجه خوانندگان در سرتاسر دنیا به واقعیت های، غالبا زیبا، گاهی نگران کننده، اما همواره عمیق اندیشه استعاری روزمره بود. با در کانون توجه قراردادن اندیشه استعاری، این کتاب نیاز به بازاندیشی در برخی از بنیادی ترین ایده ها در مطالعه ذهن را آشکار ساخت: معنی، حقیقت، ماهیت اندیشه، و نقش بدن در شکل دادن به ذهن. در نتیجه، پی آمدهای فراگیری در اکثر رشته ها داشته است - نه تنها در زبان شناسی، علوم شناختی و فلسفه، بلکه همچنین در مطالعه ادبیات، سیاست، حقوق، روان شناسی بالینی، و حتی ریاضیات و فلسفه علم».

کتاب همچنین با مقاله ای همراه است از جورج لیکاف، یکی از نویسندگان کتاب، با عنوان «نظریه معاصر استعاره». در آغاز این مقاله دو مصراع از دو شاعر آمده است؛ یکی مصراع «آرام و باوقار به آن شب خوب وارد نشو» از دیلان توماس و دیگری «مرگ مادر زیبایی است...» از والاس استیون. لیکاف آن گاه با اشاره به این دو مصراع مقدمه مقاله را این گونه آغاز می کند: «این دو مصراع معروف از توماس و استیون مثال هایی از آن چیزی هستند که نظریه پردازان کلاسیک، دست کم از زمان ارسطو، به عنوان استعاره به آنها اشاره کرده اند: مواردی از زبان جدید شعر که در آن واژه هایی چون مادر، رفتن و شب در معانی عادی روزمره خود به کار نمی روند. در نظریه های کلاسیک زبان، استعاره مسئله زبان است نه اندیشه. فرض می شد که عبارت های استعاری با قلمرو زبان عادی روزمره متناقض اند: زبان روزمره فاقد استعاره است، و استعاره از سازوکارهای خارج از قلمرو زبان عادی متعارف استفاده می کند. این نظریه کلاسیک چنان در طول قرن ها بدیهی تلقی شد که بسیاری افراد نمی دانستند که درواقع این فقط یک نظریه است. این نظریه نه تنها درست دانسته می شد، بلکه آن را تعریفی [یا طبق تعریف] تعبیر می کردند. واژه استعاره به صورت یک عبارت زبانی یا شعری جدید تعریف می شد که در آن یک یا چند واژه متعلق به یک مفهوم خارج از معنی متعارف آن مفهوم به منظور بیان یک مفهوم مشابه به کار می رفتند. اما این موضوع ها مسئله تعریف نیستند، بلکه پرسش های تجربی اند. در مقام یک دانش پیشه یا زبان شناس شناختی می توان پرسید: کدام تعمیم ها بر عبارت های زبانی ای حاکم اند که در دیدگاه کلاسیک آنها را استعاره ای یا شعری می نامند؟ وقتی این پرسش با دقت پاسخ داده شود، معلوم می شود که نظریه کلاسیک نادرست است.