آرشیو دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸، شماره ۵۵۵۱
صفحه آخر
۲۰
برعکس

نان لوطی گری!

علی رئوف

گفتم: «عموجان شما هم یک چیزی از نان بازو شنیدی! این قدرها هم لازم نیست به عضلات بازویت فشار بیاوری!» همین طور که تکیه داده بود به دیوار و نفس نفس می زد و عرق پیشانی اش را پاک می کرد از پایین ابروهای پرپشت و درهمش نگاهم کرد. گفتم: «همین دایی را می بینی که صبح به صبح جعبه سیگار فروشی اش را کنج میدان راه آهن علم می کند؟ چند برابر شما دخل می زند، یا آن بابایی که نمی شناسمش، ولی می دانم مال خری و مال فروشی می کند. دور میدان راه آهن کارهای ساده تری می شود کرد.» همین طور که نگاهم می کرد و عرق پیشانی اش روی بینی اش سر می خورد گفت: چیزی از نان لوطی گری شنیدی؟!